کتاب مجموعه داستانهای سفید و سیاه نوشته احمد بردبارمنش میباشد و انتشارات متخصصان آن را به چاپ رسانده است. در این کتاب سه داستان کوتاه زخم های درون، پلیس وظیفه شناس و سیاه و سفید میباشد که نویسنده نام اثر را”مجموعه داستانهای سفید و سیاه” انتخاب کرده پر واضح است که “سفیدی” مظهر پاکی و سیاهی”مظهرپلیدی” و هر داستانی “زشتی و زیبایی” خود را دارد.
در خواب بودم که ناگهان گرمای مطبوعی همراه با رایحهای خوش و معطر حس کردم که شامه آدمی را مدهوش می کرد و گرمایش پوست را نوازش می داد. از خواب پریدم، به اطراف خود نگاه کردم، صدایی به گوش می رسید. از جا برخاستم، نزدیک پنجره رفتم، باران می بارید، در دوردست مه غلیظی فضا را پر کرده بود. به نظاره ایستادم و بعد به حمام رفتم؛ یک دوش آب سرد حال خوبم را بهتر کرد.
پس از استحمام به آشپزخانه رفتم و مشغول درست کردن صبحانه و یک قهوه داغ شدم و یک ساندویچ ژامبون آماده کردم. صبحانه را تمام کردم، یک فنجان قهوه در این هوای سرد بارانی لذتی دارد، بعد لباس گرم پوشیدم، شش لول را بستم و به اسطبل رفتم. اسب همیشه همراه خود «بلکی » را زین کردم، سوار بر آن از خانه دور شدم.