کتاب فانوس به قلم محمد قنبری؛ روایت اتفاقات آموزندهای است که بیشک در عصر ارتباطات برای ساکنان دنیای مجازی رخ میدهد.
داستانهای کوتاهی که ریشه در واقعیت دارند و میوههایش، تجربه و انتخاب صحیح مسیر سالم و ایمن در دوراهیهای سرنوشتساز است.
داستانهای کتاب فانوس بر اساس مهمترین نیاز خانوادهها در دنیای مواجهه با رسانهها انتخاب نوشته شده است و بدون شک، منجر به ارتقاء سطح سواد رسانهای مخاطبان عزیز خواهد شد.
ای لعنتی! نیگا کن تروخدا! انگار ماشین حمل زباله صاف باید بیاد از روی شانس من بیچاره رد بشه و گند بزنه به ما! آخه مگه میشه چهارتا چرخ ماشین یهو بادش خالی بشه؟
اه اه اه ... عجب شانسی داری فرید!
به سمت در شرکت برگشت و زنگ آیفون تصویری را فشرد. بعد از چند ثانیه، مش سلیمون جواب داد؛
جانم مهندس! چی شده بابا؟ چیزی جا گذاشتی؟
نه مش سلیمون. یه دقیقه میایی دم در؟
اومدم باباجون
هنوز ده ثانیه نگذشته بود که دوباره دستش را گذاشت روی دکمه زنگ و کمی طولانی تر از حد معمول فشارش داد و گفت:
زود بیا لطفاً
صدای پیرمرد که مشخص بود هول کرده به گوش رسید که می گفت:
باشه باشه صبر داشته باش پسرم! مگه شیش ماهه به دنیا اومدی! اومدم اومدم ... قرار بگیر باباجون! دارم میام.