امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
30,000
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب ثمین

کتاب ثمین اثر مرضیه زارع در انتشارات آپامهر چاپ و وارد بازار شده است. ثمین درباره فراز و فرودهای زندگی است. شخصیت اصلی داستان، کاظم با پدرش زندگی می‌کند، اما در سن کم او را از دست می‌دهد. به دلیل تنهایی و بی‌کسی کاظم، عبدالله سرپرستی او را به عهده می‌گیرد، مردی دنیادیده که زندگی‌اش را از راه دامداری و کشاورزی می‌گذراند.

او و خانواده‌اش محبتی عمیق و صادقانه نسبت به کاظم دارند، اما بعد از گذشت زمان زنی به روستا می‌آید که ادعا دارد مادر کاظم است. او هرگز از گذشته حرف نمی‌زند و باعث می‌شود کاظم جستجو درباره واقعیت زندگی‌اش را شروع کند...

گزیده کتاب ثمین

کاظم، راه کوچه را در پیش گرفت. همگام با عبدالله حرکت می‌کرد. در کوچه‌ی تنگ و دراز، زنان بیکار، حلقه زده بودند. تکه سنگی زیر پاهایشان گذاشته بودند و پچ‌پچ می‌کردند. در آن روزها کاظم سوژه‌ی محل شده بود، چرا که اهالی روستا شناخت کافی از یکدیگر داشتند. کاظم پا به پای عبدالله از کوچه گذشت. زنان کوچه برّوبرّ نگاه می‌کردند، انگار اولین دفعه بود، کاظم را می‌دیدند. خانه‌ی عبدالله کوچه را بن‌بست کرده بود. نی‌لمبوهای شکسته شده و به هم ریخته روی دیوار کوتاه، باغ را احاطه کرده بود. عبدالله و کاظم وارد حیاط شدند. «شهسوار» به طرفشان دوید، دستان عبدالله را گرفت و او را، به طرف خودش کشید. بغض، راه گلوی کاظم را بسته بود.

 احساس خفگی به او دست داده بود؛ دلش میخواست بلند‌بلند گریه کند، اما خجالت می‌کشید. به آسمان نگاه کرد؛ اشک در چشمه‌ی چشمانش فرو نشسته بود. شهسوار می‌توانست تسلی خاطر او باشد. عبدالله دست شهسوار را رها کرد و گفت: «شهسوار از امروز، کاظم با ما زندگی می‌کنه، باهاش بازی کن.»

«شهلا» از اتاق بیرون آمد. سلام کرد و گفت: «کاظم خوش امدی، بقچه‌ی لباستو بهم بده تا جاگیر کنم، کتاباتو پیش کتابای شهسوار می‌ذارم.» عبدالله گفت: «به مرغا دونه دادی؟»

- ها، اجازه بدین، کاظم با شهسوار بره تو باغ تا دلش وا بشه.

- من که حرفی ندارم، فقط قیچی یا رو دست نزنین، خیلی تیزه، می‌خوام درختا رو پَر کنم.

کاظم و شهسوار با گفتن «چشم» به طرف باغ دویدند. درخت‌های عریان زمستانی، باغ را در بر گرفته بود. صدای جیریک پوروک پرندگان از لابه‌لای شاخه‌های لخت می‌آمد. شهسوار که حریف‌تر از کاظم بود و زندگی در باغ را تجربه کرده بود، گفت: «کاظم یواش راه برو، زیر درختا که رسیدیم با هم پاهامونو محکم به زمین می‌زنیم، اون‌وقت تماشا کن.» کاظم با گام‌های آهسته زیر درختان برهنه ایستاد و با شماره‌ی یک، دو، سه شهسوار، محکم پاهایش را به زمین کوباند. پرندگان بیشماری از روی درخت‌ها پروازکنان به سوی آسمان اوج گرفتند. صدای پر پرواز، واقعا شنیدنی بود.

صفحات کتاب :
560
کنگره :
PIR8346‭‬ ‭/‮الف‬4424‏‫‬‭ث8 1400
دیویی :
8‮فا‬3/62
کتابشناسی ملی :
4174919
شابک :
978-600-7146-39-2
سال نشر :
1400

کتاب های مشابه ثمین