کتاب قدمهای سر به هوا، نوشته فاطمه شایانپویا برای مخاطب کودک و نوجوان از سوی انتشارات کتابستان معرفت منتشر و روانه بازار نشر شده است.
قدمهای سر به هوا، روایت دختری شانزده ساله به نام آیه است که از دوست صمیمی خود ستایش جدا افتاده است. همین جدا شدن باعث ایجاد کشمشهایی برای آیه در دوستیابی و تصمیمگیری میشود. نویسنده درباره ایده اولیه نگارش این کتاب گفته است: «ایده اولیه این کتاب از سال اول کرونا که راه اربعین به روی ایرانیان بسته شد، رقم خورد. مخاطبان اصلی دانشآموزان متوسطه اول و دوم هستند. در مرکز دختر نوجوان با دوستان به این فکر کردیم حالا که این اتفاق افتاده است، باید چه کار کنیم؟ آیا واقعاً اربعین تعطیل میشود؟ بدون شک راهپیمایی و حرکت اربعین تعطیل نمیشود و قرار است ان شاءالله به ظهور و عصر حضرت مهدی (عج) منتهی بشود. از آنجایی که در جامعه امروز با ضعف انگیزه در نوجوانان مواجه هستیم. در مرکز تصمیم گرفتیم روی مصداق حرکت برای نوجوان فکر کنیم و کتاب حرکت آقای صفایی حائری منبع اصلی من برای نوشتن کتاب قدمهای سر به هوا شد.»
هنوز در آتش فضولی میسوزم. آخر، دو نفر چقدر باید عاشق، شیفته و دیوانه باشند که قرارشان را بگذارند نوک قلۀ کوه، آن هم در این سرما! توی این گِل وشُل؟ با این سختی؟ مگر زمین صاف خدا را گرفتهاند؟ گرفتاری و غصۀ خودم کم بود، این یکی هم آمده رویش! به سرم میزند که نکند اصلاً سرِکاری باشد؟! یخ کردهام. نوک بینیام را با انگشتهایی کرخت شده فشار میدهم و نگاه میکنم. سفیدی برف، بیشتر از قبل خودش را نشان میدهد. انگار بهمان چشمک میزند. صدای خانم کشاورز را که میشنوم، سرم را بالا میگیرم.
یالا بیاید. چیزی نمونده، دخترها.
یک بار دیگر تلاش میکنم تکانی به خودم بدهم، اما نمیتوانم. قوزک چپ پای راستم که نه، ولی عضلات پشت پای چپم عجیب گرفته و درد میکند. دست هایم را تندتند به هم میمالم. نگاهم قفل شده به آن صخرۀ بزرگ، همان که آفتاب از پشتش تیغ کشیده. قطرهای که در نوکِ تیزش میدرخشد، خیرهام کرده است. سایۀ متحرک آدمهایی که خودشان را بالا میکشند و از کنارش میگذرند، شبیه این است که دماغ تیزش را به خاک میمالند. از دور، بوی چوب سوخته دست و پایم را شل میکند. سعی میکنم با نفس عمیق همهاش را بفرستم به ریهام. صدای پاکوبیدن و بالارفتن آدمها و نفس زدنهای خودم سکوت را میشکند. گوش تیز میکنم. یک صدای ضعیف موسیقی هم هست. نمیدانم دقیقاً از کجا میآید؛ یعنی کدام بنیبشری توی چنین وضعیت سخت و اسفناکی هوس کرده بایستد کناری، آتش روشن کند و بعد، آهنگی پخش کند و با رفقایش حرکات موزون دربیاورد؟ آه!