کتاب مثل یک خواب شیرین، روایت طیبه مختار بند از زندگی شهید حمید مختار بند است که با تلاش دخترشان به رشته تحریر درآمده است.
سردار حاج حمید مختاربند، کسی است که سالها در جبهههای دفاع مقدس بوده و بعد از جنگ دغدغه های فرهنگی را دنبال کرده و جدای از آنها، مناصب مختلف داشته و حتی به ریاست بانکهای انصار استانهای جنوبی و بعدش استان قم رسیده؛ ولی مجاهدت را فراموش نکرده. در جایگاهی که میتوانسته فکر اختلاس باشد، همه چیز را رها کرده و به سوریه رفته و همانجا به شهادت رسیده است.
تصویرسازیهای کتاب مثل یک خواب شیرین، از روند زندگی با یک مجاهد دغدغهمند، بسیار زنده، واقعی، شیرین و به دور از غلو است و به خوبی میتواند الگوی زندگی جوانان امروز که از هر سختی گریزانند قرار بگیرد.
وقتی داعشی ها به سراغ زن ها و بچه ها رفتند و آن ها از ترس جیغ زدند حاجی از شدت خشم و غیرت از جا بلند شد و ایستاد. مشت هایش را گره کرده بود و اشک در چشمانش حلقه زده بود...
از آن روز به بعد چمدانش را بست و کنار در ورودی هال گذاشت تا به محض اجازه برای اعزام راهی شود. با شناختی که از روحیه ی جهادی حاج حمید داشتم می دانستم که مدت هاست به فکر رفتن به سوریه یا عراق است. عروسی حسین آخرین مسئولیتی بود که باید انجام می داد تا سبک بار باشد. می دانستم که این جنگ را از جنگ های آخرالزمانی یاران امام زمان می داند، می دانستم که برای رفتن روزشماری می کند، به همین خاطر من هم راضی شدم تا مرد خانه ام بار سفر ببندد و توفیق هجرت و جهاد را همزمان در کارنامه ی اعمالش ثبت کند.
حاج حمید برای بار دوم با سردار نوعی اقدم تماس گرفت. این بار برای رفتن التماس می کرد و در آخر با صدایی لرزان سردار را به فاطمه ی زهرا قسم داد و بغضش سر باز کرد. چیزی نگذشت که با رفتن حاج حمید موافقت شد. قرار شده بود به خاطر تجربه ای که در امور لجستیکی دارد مسئول تدارکات و پشتیبانی قرارگاه حضرت زینب در سوریه بشود. روز رفتن سر از پا نمی شناخت. تماس های زیادی برای هماهنگی گرفت و با عجله، باقیمانده ی وسایلش را آورد تا در چمدانش جا بدهم.