ایرانیان مردمی بزرگزادهاند. به همین دلیل بزرگان زیادی را در خود و با خود دیدهاند. از میان همهی بزرگان این سرزمین، مردان مردی وجود دارند که ایرانیان، فره «سردار ملی» را بر سینهی ستبرشان آویختهاند. سردارانی که دشمنان این مرز و بوم را سرنگون کردهاند و مام میهن را از عطر حضور خود آکندهاند. این سرداران چه در تمثال اسطورهای خود و چه در شمایل تاریخی خویش، نامی شورآفرین دارند و صفاتی برانگیزاننده.
سکون را میزدایند و سکوت را میشکنند. درماندگی را نهیب میزنند و غفلت را به بند میکشند. چهرهها و جلوههای گوناگونی از سرداران ملی در حافظهی تاریخی ایرانیان نقش بسته است. کتاب باد ملایم، اثر محمدمهدی عسکرزاده؛ بر اساس یکی از همین قهرمانان به نگارش درآمده و به روایت زندگی شهید کلاهدوز پرداخته است.
جابهجاییها مشکوک بود و جنبوجوشها زیاد. ستاری با آن هیکل تپلش که وقتی میدوید چند قدمی نرفته میایستاد و نفسنفس میزد و همانجا دو سه دقیقهای را سر جایش مینشست و بعد اغلب با صدای مافوقهایش که سرش داد میزدند بلند میشد و دوباره شروع میکرد به مثلا تند دویدن، امروز آن قدر اینور و آنور دویده بود دنبال اوامر سرهنگهای پادگان که یوسف با خودش میگفت الان است که وقت دویدن، با صورت بخورد زمین.
باقری هیچ وقت دو تا پست پشت سر هم نگهبانی نمیداد و پست دوم را اگر هم میگفتند بماند، یک جوری خودش پست را دودره میکرد و میرفت ولی حالا سومین پست نگهبانی بود که ایستاده بود کنار تانکها و معلوم بود از چشمهای قرمزش که اگر یک جایی گیر بیاورد که سرش را بتواند تکیه بدهد، به دقیقه نمیکشد که تخت میخوابد. پس کنار ستون تانکها همین طوری که بند ژ - 3 را از گردنش آویزان کرده بود و قنداقهاش زیر بغلش بود، راه میرفت و راه میرفت تا خوابش نبرد.. .