کتاب دریای چشمان تو نوشته امیرحسین انباردار توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است. این کتاب روایتی از زندگی سردار شهید محمدحسن غفاری می باشد.
کتاب دریای چشمان تو ماجرای بانویی را روایت میکند که از معضلی رنج میبرد، به شهدا متوسل میشود و در نهایت با قرار گرفتن در مسیری خداپسندانه، چشم انتظار عنایات شهیدان، روزگار را میگذراند.
سرمای هوا و خلوتی امامزاده عبدالله در آن صبح از آخرین روزهای پاییز حس غمانگیزی را به روح و جان سمیرا ریخت. ابتدا به زیارت امامزاده رفت. دو رکعت نماز هم خواند، طبق عادت. از کنار ضریح بیرون آمد و از کنار مزار سیدسجاد علوی قدم زد بهسوی مزار سه برادر. نشانی مزار برادران شهید بهمنینژاد را از دوستش نازنین گرفته بود که با بهمنینژادها خویشاوندی داشت. با کمی جستوجو مزار سه برادر را پیدا کرد. نفسی بهراحتی کشید. حس کرد گمشدۀ روزگارش را پیدا کرده. دلش میگفت مرادش را خواهد گرفت.
بالاسر مزار سه شهید نیمکتی فلزی بود. سجادۀ کوچکی را که با خودش آورده بود پهن کرد روی نیمکت و نشست به نگاه کردن سنگ مزار سه برادر. زیرلب زمزمهای هم داشت. سورۀ یاسین را که تمام کرد، سرمای نیمکت فلزی به همۀ بدنش رسیده بود. چادر را محکمتر به خودش پیچید. برخاست. لحظۀ آخر انگار که سه برادر حرفش را بشنوند، گفت: «خلاصه که جون من و جون شما.»