کتاب مصطفای خدا

زندگینامه و خاطرات سرلشگر شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور

امتیاز
5 / 0.0
خرید
50,000
5%
47,500
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب مصطفای خدا

می‌‏گویند اسطوره‏‌ها دست نیافتنی‏‌اند. هیچ کس مثل آن‌ها نمی‏‌شود. برای همین در افسانه‏‌ها از آن ها یاد می‏‌شود. اما مصطفی ثابت کرد که می‏‌توان. می‌‏شود همه‌ی خوبی ها را با هم جمع کرد. می‏‌توان مدینه‌ی فاضله را که عرفا به دنبال آن می‏‌گردند همین جا برپا کرد. و به راستی مصطفی انسانی بود شبیه اسطوره‌‏ها. 
هیاهوی جنگ مصطفی را شُهره کرد. اما او عاشق گمنامی بود. شاید به همین علت یک باره همه ی دنیا را سه طلاقه کرد.

او خاکی در کِسوت یک تک‏‌تیرانداز ادامه داد! در نهایت هم گمنامی را انتخاب کرد. در نیمه ی مرداد 1362 از ارتفاعات غرب به آسمان رفت! دیگر از او خبری نشد! 
آری، زندگی مصطفی ردّانی پور بهترین درس است. او بهترین الگو است، برای زندگی عاشقانه، عبادت عارفانه، انتخاب عاقلانه، رزم شجاعانه و وصل عاشقانه.

کتاب مصطفای خدا، زندگینامه و خاطرات سردار سرلشکر شهید روحانی مصطفی ردّانی‌پور کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است که توسط انتشارات شهید ابراهیم هادی به چاپ رسیده است.

گزیده کتاب مصطفای خدا

ایستاده بودم کنار یک جاده‌ی خاکی. کنار یک سنگر. حال و هوای زمان جنگ را داشت. از دور چند نفر با لباس بسیجی به سمت من آمدند. با تعجب به آن‌ها نگاه می‏کردم. یکی از آن‌ها که در وسط جمع بود نورانیت عجیبی داشت. عمامه‌ی سفید بر سرش بود. با بقیه می‏گفت و می خندید. وقتی رسیدند همان شخص جلو آمد و دست مرا گرفت! به کنار جاده و نزدیک سنگر آمدیم و نشستیم. در همان حال شروع کرد به صحبت.

از خاطرات خودش ‏گفت.او را کامل شناختم. آقا مصطفی ردّانی بود. دقایقی مشغول صحبت بودیم. آخرین مطلبی که گفت این بود که در اصفهان مرا ترور کردند ولی موفق نبودند. من هم با تعجب به صحبت‌هایش گوش می‏کردم.یک‌باره از خواب پریدم. نزدیک سحر روز جمعه بود. کمی نشستم و فکر کردم. هیچ چیزی از صحبت‌ها یادم نمی‌‏آمد. فقط همان جمله‌ی آخر!همان روز یکی از بستگان تماس گرفت و بی‌مقدمه گفت: کتابی به نام مصطفی نوشته‌‏ای!! با تعجب گفتم: چی، مصطفی!؟گفت: آره، دیشب تو عالم خواب دیدم که یک تابلوی بزرگ بود و کتاب مصطفی را معرفی کرده بود.

غروب جمعه زنگ زدم به برادر شهید. بعد از سلام خودم را معرفی کردم و گفتم: یه سؤال دارم!؟ آقا مصطفی توی اصفهان ترور شده بود!؟با تعجب پرسید: بله، چطور مگه؟! گفتم: آخه جایی نقل نشده. ایشان هم مکثی کرد و گفت: این ماجرا رو کسی نمی‏دونه. بعد هم اصل ماجرا را تعریف کرد و پرسید: این سؤال برای چه بود!ماجراهایی که پیش آمده بود را گفتم. ایشان هم گفت: اجازه را گرفتی! بعد هم برای آخر هفته قرار گذاشتیم تا بقیه‌ی خاطرات را جمع‏‌آوری کنیم. خدا را شکر کردم و برای آخر هفته راهی اصفهان شدیم.

صفحات کتاب :
168
کنگره :
‫‭DSR1626
دیویی :
955/0843092
کتابشناسی ملی :
6115133
شابک :
978-622-7169-05-8
سال نشر :
1399

کتاب های مشابه مصطفای خدا