کتاب باچر شامل خاطرات خودنوشت سرهنگ آزاده محمدرضا یزدیپناه است که به قلم محبوبهسادات رضوینیا به نگارش درآمده است.
سرهنگ آزاده محمدرضا یزدی پناه از آزادگان نیروی زمینی ارتش میباشد، که خاطرات خود از دفاع مقدس و چگونگی اسارت به دست نیروهای عراقی و رفتار آنها با اسرای جنگی ایرانی را روایت میکند. ایشان ده سال از جوانی و عمرش را در زندانهای مخفی و مخوف صدام گذرانده است.
زندانهای فراوان! این چیزی بود که مجموعۀ ابوغریب را تشکیل میداد. ساختمانها همه جنسشان بتن آرمه بود و هر قسمت با دیوارهای بلندی که رویشان سیم خاردار کشیده بودند از بقیه جدا میشد. داخل این قسمتها هم، باز فنسها و سیم خاردارها محافظ و محدودهشان بودند. در اصلی زندان بزرگ و اتوماتیک بود و موقع قطع برق، نگهبان دو برجک کنار آن به وسیلۀ یک گردونه بازوبستهاش میکرد. رفت وآمدها کنترل زیادی میشدند. در راه بالاصطبل به ابوغریب، وقتی هنوز چشمم به دیوارهای بلند و پر سیم خاردار و آن در بستۀ بزرگ نخورده بود، از زیر چشمبندم با منظرۀ جالبی مواجه شدم. سرم را کمی بالا گرفته بودم و از پنجرۀ بستۀ ماشین حامل اسرا بیرون را تماشا میکردم. یک دفعه از کنار عمارت قدیمی نیمه خرابی گذشتیم که عکسش را قبلا در کتاب تاریخ دوران مدرسه دیده بودم. ایوان مدائن که تلی خاک جلوی آن بود، هم عظمت ایرانی خود را داشت و هم با زبان بیزبانی میگفت: زور و قدرت ماندنی نیست.