کتاب ستاره نوشته میلاد قاسمی است که توسط انتشارات متخصصان منتشر شده است. کتاب ستاره در قالب داستانی و شامل یازده فصل است.
کلید را که چرخاندم خود را مقابل ساختمانی کاملاً تاریک و غرق در سکوت دیدم. فقط نیمی از حیاط بزرگ خانه مان تقریباً روشن بود و آن هم مدیون تیر چراغ برق کوچه مان بود که یکی دو روزی می شد گویا که مشکل پیدا کرده بود و هر چند دقیقه یک بار خاموش و روشن می شد؛ اما نیمه پایانی حیاط و خود ساختمان کاملاً خاموش و البته ترسناک شده بود.
پیش خودم گفتم: یعنی بابا خونه نیست؟ هنوز سر کاره؟ اگه بابا هنوز سر کاره چرا چیزی به من نگفته؟
ظهر بود که به بابا زنگ زدم و گفتم که با دوستم میرم کتابخونه و کمی دیرتر از همیشه برمی گردم. سابقه نداشت که پدرم مرا بی خبر بگذارد. یا خودش شخصاً به مدرسه می آمد و یا حداقل زنگ می زد و خبر می داد که امشب دیرتر به خانه می آید و در نتیجه من هم به خانه عمه می رفتم و آخر شب هم خودش به دنبالم می آمد؛ اما آن روز بابا خبر نداده بود. همین افکار باعث شده بود که در حیاط را نبندم و کماکان جلو در ایستاده بودم که صدای آقای فرهادی رشته افکارم را پاره کرد. آقای فرهادی از همسایگان قدیمی ما است.
- عزیزم سام اتفاقی افتاده؟!
- سلام آقای فرهادی، نه چیز خاصی نیست. احیاناً پدرم با شما تماس نگرفته؟
- سلام پسرم. نه مگه چیزی شده؟!
- خونه نیست، گفتم شاید به شما خبر داده باشه
- نه چیزی که نگفته، اما اگه تنهایی بیا خونه ما تا بیاد. اصلاً بذار بهش زنگ بزنیم.
موبایلشو درآورد و شماره بابا رو گرفت ...