امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
20,000
خرید
155,000
10%
139,500
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب شیر نشو

کتاب «شیر نشو» به قلم مجید قیصری توسط نشر کتابستان معرفت منتشر شده است.

«شیر نشو» در فضای معاصر و ایران امروز روایت می‌شود. داستان اهالی روستای رهشا که چند روز مانده محرم، خیمه معروف عزاداری‌شان که بسیار قدیمی و بااصالت بود، در آتش‌سوزی از بین می‌رود. برای اهالی روستا که همگی مستقیم و غیرمستقیم در تعزیه‌خوانی برای امام حسین (علیه‌السلام) نقش دارند، این اتفاقی تلخ و غیرمنتظره است، اما آن‌ها می‌خواهند هرطور شده، امسال هم مراسم تعزیه‌خوانی روز عاشورا را برگزار کنند. در این میان قهرمان داستان، جمشید بار بزرگتری هم بر دوش دارد. نوجوانی که هم بار مفقودی و نبودن پدر را به دوش می‌کشد و هم باید از پس وظیفه‌ای که به او محول شده است بربیاید. وظیفه‌ای که تا پیش از این، پدربزرگ و پدرش آن را انجام داده‌اند؛ شیر شدن! جمشید، ترس‌های زیادی دارد. یکی‌اش، ترس از هم‌نام خودش است؛ خورشید! جمشیدی که شیر و خرگوش درونش دائم در حال رفت و آمد هستند. کتاب «شیر نشو» روایت شیرین و دلچسبی است از تلاش آدم‌های ساده و معمولی اطرافمان برای نشان دادن عشقشان به امام حسین. عشقی که آنقدر در وجودشان رسوخ کرده که حتی وقتی می‌خواهند با هم عادی هم حرف بزنند با زبان اشعار تعزیه منظورشان را منتقل می‌کنند. قهرمان، زبان و دغدغه‌های رمان «شیر نشو» نوجوانانه هست، اما به خوبی می‌تواند بزرگسالان را هم جذب خودش کند. «شیر نشو» نوستالژی‌ای است از روزهای عظمت و شوکت تعزیه‌خوانی در ایران و همینطوری همدلی مردم در سختی‌های دوران جنگ.

گزیده کتاب شیر نشو

باد بیدارباش پاییز بلند شده بود، روی شیب تپه‌های آبادی «رَهشا» و بوته‌های خشک را بلند می‌کرد و معلوم نبود کجا می‌خواست زمین بگذارد. در امتداد تپۀ روبه‌روی تعمیرگاه ماشین «سلام بر دماوند»، ابرها گله به گله زیادتر می‌شدند و باد، ابرها را از سفیدی کله‌قندی دماوند برمی‌داشت و آرام‌آرام توی دشت لار پخش می‌کرد. کم‌کم داشت وقت باریدن ابرها می‌شد و تغییر فصل. یک هفته به اول پاییز مانده بود. 
جمشید بیرون تعمیرگاه با خودش خلوت کرده بود و با دلشوره، بازی سایه روشن ابر و خورشید را تماشا می‌کرد. چرا دلشوره؟ خودش هم نمی‌دانست. جمشید، نوجوانی شانزده ساله، لاغراندام با دستانی کشیده و موی سری پرپشت. لاجون. در این بازی سایه‌روشن، گاهی نگاه به سایۀ خودش می‌کرد که روی زمین پیش پایش می‌افتاد و کش می‌آمد و بزرگ می‌شد و نور که می‌رفت، سایه‌اش کوتاه و از کوتاه هم کوتاه‌تر می‌شد. از این‌که بزرگ نشده بود و هنوز نوجوانی را طی می‌کرد، از خودش ناراضی بود. موهایش را یک‌وری ریخته بود، سمت راست سرش، دستی لای موهایش کرد و در این فکر بود که آیا اوس‌بهرام این تعمیرگاه را به او اجاره می‌دهد یا نه؟ خیالی خام. آیا لقمۀ بزرگ‌تر از دهانش برداشته بود؟ آیا اوس‌بهرام، جمشید را داخل آدم حساب می‌کرد؟ این فکر اذیتش می‌کرد...

صفحات کتاب :
280
کنگره :
‏‫‭PIR۸۱۸۰
دیویی :
‏‫‭۸‮فا‬۳/۶۲
کتابشناسی ملی :
7645071
شابک :
‏‫‭978-622-6837-87-3‬‬
سال نشر :
1400

کتاب های مشابه شیر نشو