کتاب بردیا و ملکه سرزمین عاج نوشته سیامک گلشیری است که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده است.
کتاب بردیا و ملکه سرزمین عاج داستان دو نوجوان است به نامهای بردیا و بهزاد که نیمهشب پا به اتاق پدربزرگ بردیا که سال گذشته مرده میگذارند تا سر از راز پدربزرگ دربیاورند و در آن جا نسخه عجیبی از کتاب «هزار و یک شب» را پیدا میکنند. آنها شروع میکنند به خواندن یکی از داستانها که ناگهان پا به سرزمین آن داستان میگذارند...
باز دستم را روی دیوار کشیدم، اما هیچچیز دیگری آن جا نبود. یکهو اتاق کمی روشن شد و من چشمم به بهزاد افتاد که توی اتاق جایی چند قدم جلوتر از در ایستاده بود و فندک روشنی را توی مشتش گرفته بود، دور خودش چرخید. حدس زدم دارد دنبال چراغی چیزی میگردد.
بعد رفت به سمت میز بزرگی که سمت راست اتاق نزدیک دیوار بود. دکمهی چراغ مطالعهی روی میز را چند بار روشن و خاموش کرد، اما روشن نشد. برگشت طرف من گفت: «چراغ قوه داری؟» سر تکان دادم، خواستم از اتاق بروم بیرون که شنیدم گفت: «صبر کن.»