کتاب سوار بر باد به نویسندگی محمد رودگر و تصویرگری هاجر سلیمینمین در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است. این کتاب روایتی متفاوت از جنگ خندق است. مخاطبان نوجوان، این بار داستان را از زاویهای متفاوتی به تماشا مینشینند.
اسب عمروبن عبدود راوی کتاب سوار بر باد است. او داستانش را از زمانی نقل میکند که از مکه تا یثرب در سفر است و کمی پیشتر درباره جوانی شنیده است که تنها برای خدای کعبه شمشیر میزند. اسب جوان در ادامه سفرش دچار چالشهایی در تشخیص سره از ناسره میشود. او تا همین لحظه همراه همیشگی بزرگترین جنگاور عرب یعنی صاحبش بوده است، اما ممکن است به زودی سرنوشتش تغییر کند. در میانه همین داستان است که اسب جوان تصمیم میگیرد میان حق و باطل یکی را انتخاب کند، اما نمیداند این انتخاب عواقبی را در پی دارد...
صبح یک روز گرم و آفتابی وقتی برای اولین بار رسیدیم به لشکرگاه اطراف مکه، قدمهایم کند شد و ایستادم به تماشا. تا آن موقع ،آن همه اسب و آدم و اسلحه را یکجا ندیده بودم .تصورش را بکنید، تمام اسبها و شترها و آدمهای جزیرهالعرب جمع شده بودند آنجا. صاحبم با دیدن این منظره کمی جا خورد و زیر لب چیزی گفت. بعد سینهی پهنش را دوباره جلو داد، ابروهایش را بالا انداخت، افسارم را تکان داد و هی زد.
-اینطوری راه نروا سینهات را بگیر جلو! میخواهم بدرخشی میان همه!
مدتی بود که سوارم با من خیلی حرف میزد.
از تپهی کنار اردوگاه پایین میآمدم و او به حرفهایش ادامه میداد.
-یادت هست یک روز به تو قول داده بودم که دُلدُل را پیدا کنم؟ این لشکر را میبینی؟ به جایی میرود که دُلدُل آنجاست. پس با من همراهی کن! میخواهم بدرخشی میان همه!