کتاب ماه کامل، زندگینامه مجاهد شهید مرتضی حسین پور (حسین قمی)؛ فرمانده نابغه لشکر حیدریون؛ "معروف به حسن باقری زمان" می باشد. شهید حسین پور متولد 30 شهریور سال 64 بود. در سال 83 وارد سپاه شد. در دانشکده افسری دوره آموزشی را گذراند. و در سال 92 با شروع فتنه در سوریه وارد منطقه شد و مسئولیت های مختلفی را گرفت. او همان سال یکی از فرماندهان قرارگاه حیدریون بود. سال 93 با ورود داعش به عراق، حسین به عراق اعزام شد. جزء اولین افرادی بود که با حاج قاسم در پدافند بغداد - سامرا مشارکت داشت. نبوغ و مجاهدت های او به گونه ای بود که فرماندهان به او لقب حسن باقری زمان را دادند.
او صدها نفر همچون محسن حججی را زیر دست خود پرورش داد تا تکفیری ها نتوانند حتی به بخشی از خواسته های خود در منطقه برسند. این فرمانده زبده نظامی در همان معرکه ای که شهید حججی به اسارت درآمد به شهادت رسید اما پیش از شهادتش نقشه شوم داعش را برای به راه انداختن حمام خون بر هم زد و جان بسیاری از رزمندگان مقاومت را نجات داد. مرتضی حسین پور فرمانده عملیات قرارگاه حیدریون در سوریه بود که در 16 مرداد 1396 در منطقه تدمر سوریه در جریان فرماندهی نیروهای عراقی به درجه رفیع شهادت رسید.
نگاهم به پریشانی حاج آقا و بچه ها افتاد. چقدر دلم می خواست برادرم زودتر می آمد و کمکم می کرد؛ ولی الان باید خودم همت می کردم، روی پا می ایستادم و به همه آرامش میدادم. نیت کردم و قدم برداشتم. همۀ دوستان و همکارانم همیشه می گفتند:«اینقدر که روی این پسر یکی یه دونه ت حساسی، چطور طاقت می آری این قدر میره مأموریت؟ اصلاً مگه کجا می ره که این قدر کم می آد مرخصی و این قدر زود برمیگرده؟» من به خاطر حساس بودن شرایط کاری مرتضی، هیچ وقت به این سؤال جواب نمی دادم و فقط با لبخند می گفتم: «دیگه پسر یکی یه دون هست و دل بستگی های من.»
حالا من مانده بودم با دیگر نشمردن روزهای تقویم برای برگشتن مرتضی؛ برای دیدن روی ماهش، و برای گفتن: «مرتضی جانم» و شنیدن: «مامان جانم.» تلفن آقامصطفی زنگ خورد. صحبت هایش که تمام شد، دست هایم را دو طرف صورتم گرفتم و گفتم: «مرتضی میآد مگه نه؟ من نمی تونم چشم به راه بمونم. یه اثر و نشونه برام می آد؛ مگه نه؟» «بله. فردا میآد تهران. مادرجان خواهش می کنم قوی باشید. حاج آقا و دخترا چشمشون به شماست.» آقامصطفی که رفت، دست به زانو گرفتم و بلند شدم. هنوز خورشید چارقدش را روی سر نکشیده بود. ته دلم گفتم: چرا امروز تموم نمیشه. به ساعت نگاه نکردم چون می دانستم عقربه ها هم دیگر جانی برای چرخیدن ندارند.
نظر دیگران //= $contentName ?>
خیلی کتاب جذاب و تاثیرگذاری هست،ایمان،اخلاص،اخلاق حسنه،شجاعت،فداکاری،مسؤلیت پذیری و نبوغ این شهید والامقام کم ...