کتاب 28 تپش (جادوی اتحاد در طلسم کاکارول)، گریزی فانتزیست به دورهای قبل از پیدایش انسانها؛ جاییکه هنوز خورشید از مغرب طلوع میکرد و در پشت کوههای غربی آرام میگرفت. هنگامیکه هنوز کاکارول بزرگ زنده بود و از قلب کوهسرخ محافظت میکرد.
مرگ؛ جبر ناگزیریست که ورای تصور دست به سرنوشتِ قویترین موجود زمین برده و پس از چندین قرن، کاکارولِ بزرگ را درون کام خودش فرو میبرد. پس از مرگ او طلسم کوه سرخ، بیدرنگ جان گرفته و فعال میشود. طلسمی که با تپاندن قلب کوه شروع شده و با بیستوهشت بار تکرار آن در بیستوهشت پگاه متوالی، زمین را ناچار به بلعیدن زادگانش میکند.
مگر اینکه گروهی بتواند این قلب شراره کش را از درون خاستگاهش، یعنی کوهستان یخی بیرون کشیده و در تاج سریر سلطنتشان جایگذاری کند تا نهتنها در قواره یک منجی؛ جهان را از کام مرگ اجباری نجات دهد، بلکه قدرت جادویی و جاودانهی فرمانروایی بر تمام قبایل زمین را در قوارهی پادشاه ابدی و یگانه جهان، به تاراج ببرد.
قبیله تارکینها، اولین گروه از قبایل هشتگانهی زمین است که با رؤیت طلوع بالعکس شرقی، متوجه آغاز طلسم و پیدایش جنگی به وسعت تمام جهان میشود. تیرون، پادشاه دلاور و شجاع تارکین ها، برای اینکه هم به نجات زمین کمکی کرده باشد و هم قبیلهاش را از تیررس اسارت دور نگه دارد، مردان و زنان و کودکانش را در صف عزیمت به کوهسرخ به خط میکند تا راهی این مسیر سخت و دهشتناک شوند. مسیری که در آن، شرطِ مقابله با غولها، مارگانهای تبدیلشونده، کورافهای نابینا، راگالهای شیرسوار، کافکینهای کوتوله و توتوهای نابغه (که همگی در تکاپوی به چنگ آوردن قلب عازم کوه سرخ هستند) خودنمایی میکند.
جنگاوری، اتحاد، عشق، خیانت، نبوغ، حماسه و… احساسات و اتفاقاتی است که در این مسیر، مکرراً زاده میشود. از ابتدا تانقطهی پایانی این داستانِ رمزآلود و عمیق، هیچ اتفاقی قابل گمان نیست و لحظهلحظهی آن، تأکید بر آن دارد که پشت رفتار خشونتبارِ تمام قبایل، مظلومیتی نهفته است که علت خشم و ستیزهجوییشان است. سبک نوشتار در این داستان، سیاقِ فانتزیهای جی.آر.تالکین را زنده و یادآوری میکند. 28 تپش (جادوی اتحاد در طلسم کاکارول) به قلم امید داداشی نگارش و توسط انتشارات یمام منتشر شده است.
شب، مدت زیادی بود که از نیمه گذشته و صبح، آرام و بیادعا در حال نزدیک شدن و بلعیدنِ تاریکی بود. باتیس روی تخته سنگی نشسته بود و به کرانهی آسمان، خیره نگاه میکرد. جایی که تلألو ستارهها در جنگ با پرتوهای نور درحالِ رنگ باختن و تقدیم قلمرویشان به روز بودند. چرتِ شیرینی چشمهای باتیس را به بازی گرفته بود و با نوازشهای سحر انگیزش، هوشیاریاش را مختل میکرد. احساس میکرد روی پلکهای بالاییش، وزنه آویخته شده تا به پلک پایینش بچسبد.
گردش معکوس زمین و طلوع خورشید از مشرق نشانهی واضحی بود که جهانیان بفهمند، کاکارول (جادوگر بزرگِ محافظ کوه سرخ) مُرده و با مرگش طلسم کوه به جریان افتاده و قلب کوه سرخ شروع به تپیدن کرده. قلب کوه سرخ بیست و هشت بار در بیست و هشت پگاه متوالی میتپد و سپس از تپش میایستد. ایستادن قلب در پایان روز بیست و هشتم، جهان را به پایان رسانده و زمین و تمام زادههایش را در خود میبلعد.