کتاب عاشقانههای یونس در شکم ماهی اثری از جمشید خانیان است که در انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است و بهعنوان کتاب سال شورای کتاب کودک نیز برگزیده شده است.
کتاب عاشقانههای یونس در شکم ماهی داستان یک عشق در دل جنگ است. سارا، دختر نوجوانی که به همراه خانوادهاش در آبادان زندگی میکند، با شروع جنگ به همراه آنها به اهواز میرود. سارا به همراه مادر و برادرش سامان، عمو غازی و همسر باردارش، عنقا خانم و پیانوی عزیز سارا، کوکو، سوار وانت میشوند تا به اهواز بروند. در میانهی راه به یونس و مادربزرگش، بیبی، برمیخورند. آنها برای اینکه بتوانند یونس و بیبی را همراه خود کنند، مجبور میشوند پیانو را از وانت بیرون بگذارند. سارا از یک طرف یونس را مقصر میداند که باعث شده تا پیانویش را از دست بدهد و از یک طرف هم کنجکاو است و دوست دارد او را بشناسد و در دلش احساس دلبستگی میکند...
و او درست یک روز بعد از آمدن بابا در حالی که به نظر سالم و سرحال میرسید، مثل درختی که دیگر قادر نباشد با ریشهی خود از زمین آب و غذا بگیرد و با برگ هایش هوا را جذب بکند، خیلی آرام و غیر منتظره مرد.
توی آشیانه همه بیحرکت و مغموم ایستاده بودند و نگاه میکردند به سمتی که بیبی و آقای شهردار توی اتاقک نمرهی ۷ نشسته بودند بالای سر او. او دراز کشیده بود و سر زیبایش مثل یک گوی درخشان چرخیده بود به طرف چپ و تصویرش توی آینهی نیمقد پیدا بود. توی آینه همه چیز برعکس بود، طوری که انگار او خواب بود و انگار همین حالاست که پلکهای نازک مهتابیاش مثل فلسهای زندهی ماهی بلرزد. من و بابا و مامان و سام ایستاده بودیم کنار هم، من چسبیده بودم به بابا و فکر میکردم چه طور ممکن است او مرده باشد؟