کتاب گل خاکی نوشته حبیب غنی پور است که توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. دنیا برایش قصهای بود که زود تمام شد، اما نیمه کاره نماند. کوتاه بود اما بزرگ و به یادماندنی. در همان روزهایی این قصهها را مینوشت که خودش قهرمان قصه بزرگ جنگ بود. شهید حبیب غنی پور، در داستان هایش، نگاهی مهربان و لطیف به دنیا دارد.
قهرمانهایش را از دنیایی انتخاب میکند که میشناسد و در آن حضور دارد. او در عالم نوشتن همانقدر روحی رها و سبک دارد که درزندگی روزمره خود و رفت و آمدش به میدان جنگ. داستان های شهید غنی پور، هر کدام در بستری متفاوت روایت می شوند. گاه دلتنگیهای سربازی را در میدان جنگ برای همرزم شهیدش روایت میکند و گاه میرود به خانه پیرزنی در شهر که شوهر و پسرش در دوران قبل از انقلاب به دست ارباب روستایشان کشته شدهاند.
غنی پور مینشیند کنار این پیرزن تا شال و کلاه بافتنی اش را ببافد و پای به پای او میرود تا مسجدی که آنها را برای سربازها بفرستد. روح جستجوگر نویسنده، سادگی نثر و ظرافت نگاهش را گاهی هم میبرد به خرمشهر و به روزهای اشغال و با زیباترین توصیفها، نشانه های کوچک زندگی را در شهر جستجو می کند. در جایی دیگر روایتی از زندگی کردهای کومله را تصویر میکند که دود آتشی که به پا کردهاند، عاقبت بر چشم زن و فرزند خودشان میرود. اما جنگ و آثارش مانع از نگاه انتقادی شهید غنی پور، جوان نویسنده دهه شصت، به برخی کاستیهای جامعه آن دوران نمیشود.
علی چشم هایش را بست. احساس کرد در مقابل این فشار نمیتواند مقاومت کند. سرش را پایین انداخت و لبش را گزید. اما نتوانست مقاومت کند. ناگهان با صدای لرزانی فریاد زد: «آقا، مرا زنجیر کنید، به زندان بیندازید، ولی مادرم را معالجه کنید. قول میدهم پول را بیاورم. اگر نشد، میرویم فرشمان را میفروشیم و این پول را تهیه میکنیم.