کتاب خری که در برلین گم شد نوشته مسلم ناصری است. نویسنده در یک فرصت مطالعاتی و از طریق دانشگاه به آلمان و ایتالیا سفر میکند و مشاهداتش را در قالب سفرنامه داستانی منتشر میکند. آلمان، امروزه در صنعت حرف اول را میزند. هرچند روزگاری با اقتصادی مریض دست و پنجه نرم میکند. فرانسه که مهد زبان و ادب است و ایتالیا و رم که جدا از غذاهای معروفش، پر است از عجایب و شگفتیهایی که از دوران باستان به جا مانده است. اما سفر به هرکدام از این کشورها میتواند تجربهای لذتبخش باشد و ما را به دنیایی دیگر ببرد، تجربههایی متفاوت پیش پای ما قرار دهد و بعد دیگری از جهان هستی را به ما نشان بدهد.
مسلم ناصری که دانشآموخته مقطع دکترای تاریخ است، در یک فرصت مطالعاتی و از طرف دانشگاه به اروپا سفر میکند. کتاب خری که در برلین گم شد سفرنامه اروپای او است که با زبان طنزی نوشته شده است و با زبان داستانگونه از تجربه حضور در دو کشور آلمان و ایتالیا حرف میزند.
تا میتونین، بخورین!
این جمله راهنمای خندهروست که با شوخی - جدی میخواهد بگوید که هزینهاش داده شده است. صبحانه مفصل است و ما هم مفصلتر میخوریم تا توان یک روز قدم زدن را داشته باشیم. همه چیز داری سلف آزاد چیده شده است؛ از پنیر فرانسوی و شیر و ماست و کالباس گرفته تا غذاهای ممنوعه. بیشتر بچهها به خاطر مسائل شرعی، تخممرغ آبپز انتخاب میکنند. سعی میکنیم خود را با میوه و بریدههای آناناس سیر کنیم؛ آناناسهایی که داخلش حبههای یاقوتی انگور در این وقت سال، تو را یاد بهشت میاندازد. همهچیز هست، ولی به خاطر اعتقاد مذهبی نمیشود چیز زیادی خورد؛ مثل بیماری که دور تا دورش بهترین غذاها چیده شده باشد، ولی به علت تجویز پزشک تنها نان خشک، قوتش باشد. میوههای تازه و تکههای آناناس خوشمزه است و میتواند قوت روزانه برای پیادهروی طولانی باشد. پس تا میشود باید خورد. هرچند آشپز و گارسونها چشمشان گشاد شود!
ساعتی بعد از صبحانه، قدم به خیابان سرد میگذاریم. برف آرامی بر زمین مینشیند. صبح زود، شهر بیدار شده است و جوش و خروش مردم به خوبی دیده میشود. از ایستگاه مرکزی مترو میگذریم. با آن همه خوردن، باز هم بوی خوش اغذیهفروشیها پرههای بینی را قلقلک میدهد. نانهای باگتِ تازه و برشتهشده در پرتو نور شدید لامپ، چشمها را مینوازد و ما آهسته از کنار این همه غذای خوشمزه میگذریم و خود را به آن سوی ایستگاه میرسانیم.
ابتدا به کلیسای «سنت نیکلاس» میرویم؛ بنایی عظیم اما نیمهویران از زمانهای دور، در جزیره سنت نیکلاس. این کلیسا، یکی از پنج کلیسای لوتری است که عظمت خود را به رخ بیننده میکشد؛ بنایی که روزگاری یکی از بلندترین برجهای زمانۀ خود بوده است. جنگ بزرگ جهانی سرش را بریده، اما نتوانسته تنهاش را خُرد کند و از پای درش بیاورد. در میان سیصدهزار بنای با خاک یکسان شده هامبورگ، کلیسای سنت نیکلاس شکوه خود را حفظ کرد تا امروز به من و شما بگوید که چه چیز میماند و چه چیز در رهگذر زمان از یاد میرود.