کتاب چند روز پر هیجان، اثر جک کوب، کاترین مانسفیلد، ای.اچ. مونرو (ساکی)، والتر مَکِن و لایم اُ فلاهرتی؛ درباره نوجوانی است که برای نجات پرستویی گیر کرده در کابل برق از هیچ کوششی دریغ نمیکند. آندره روزی در یکی از کابلهای فشارقوی انتقال برق در نزدیکی خانه خود، پرستویی را میبیند که پس از پرواز گروه، در میان کابل بال و پر میزند.
پرستو چند روز به همان حالت میماند و پرستوهای دیگر با غذا دادن به او، او را زنده نگهمیدارند. آندره برای نجات پرستو از پدر و مادرش تقاضای کمک میکند، اما این تلاش به جایی نمیرسد، سرانجام، آندره ماموران اداره برق را به یاری میطلبد و بدین ترتیب پرستو نجات مییابد.
از بالای درخت اکالیپتوس همه جا را به دقت از نظر گذراند، ولی از منزل خودشان به بعد، چیزی دیده نمیشد. سر تا سر جلگه چنان پست و هموار و دست نخورده بود که، تپهای تنها با سایهای تیره در دور دستها، نزدیک خط افق، دشت را خالیتر و آرام نشان میداد؛ تپهای یکّه و تنها هم چون خودش. فقط شبکه خط انتقال نیرو بود که یکنواختی این چشمانداز را بر هم میزد. این شبکه، با دکلهای فولادی غول پیکر، سرتاسر جلگه را با گامهای بلند پیموده، و در پشت تپه از چشم پنهان میشد. شبکه از نزدیک زمین پدر میگذشت و یکی از آن دکلهای بزرگ در زمین آنها بود؛ تکه زمین چهار گوشهایی که با سیمهای خاردار محصور شده و منطقه ممنوعی را به وجود آورده بود.
«آندره» عادت داشت که از لابلای سیمهای خاردار، دکل را تماشا کند. دور تا دور دکل را سیمهای خاردار احاطه کرده بود و بر روی هر پایه آن، تابلوهای هشدار دهنده، با تصویر قرمز رنگ جمجمه و دو استخوان به نشانه مرگ، نصب شده بود. روی هر تابلو، به سه زبان مختلف کلمه «خطر» نوشته شده و عددی چندین رقمی، میزان ولتاژ را نشان میداد؛ میلیون ها ولت.