کتاب خورشید که غرق نمیشود داستان زندگی یکی از آدمهای عجیب است. کسی که بلد بوده قاعده معمول زمان را به هم بریزد و در هجده سالگی بیشتر از عرفای بزرگ خانقاهها و مجتهدین کهنسال حوزههای علمیه از زندگی درک و شهود داشته باشد. آنقدر که وصیتنامه و یادداشتهای روزانهاش هر مدعی فهم و کمالات و ایمانی را به فکر بیندازد که مگر این آدم چند سالش بوده؟ بدون تامل روی رفتارها و نوشتههای این شهید هجدهساله تبریزی با آن پایان باشکوه زندگیاش که اگر در غرب اتفاق افتاده بود تا حالا برایش فیلمها ساخته و رمانها نوشته بودند جلوه واقعیاش را نشان نخواهد داد. این کتاب زندگی و خاطرات شهید محمد شمس، نوجوان 18سالهای است که در گردان خطشکن غواص، جان خود را فدا میکند تا عملیات لو نرود و جان بقیۀ رزمندگان در امان بماند.
نقشۀ پیچیدهای در کار نبود. محمد کارش را بلد بود. کمی سماجت و دوندگی میخواست. با صمد چند شب و روز رفتند و آمدند و آسمان و ریسمان بافتند تا عاقبت نامشان به گروهان دوم منتقل شد.
حالا شده بودند نیروی غواص دستۀ دوی گروهان دوم گردان سیدالشهدای لشکر 31 عاشورا. اما نامِ جایی که بودند، برایشان مهم نبود؛ چیزی که ارزشمند بود و به خاطر آن حاضر نبودند جای خود را حتی با فرمانده لشکر عوض کنند، اهمیت و حساسیت کاری بود که به آنها سپرده شده بود. محمد توی این سه سالی که جبهه آمده و رفته بود و با همان چند عملیاتی که در آن ها شرکت کرده بود، به خوبی این را میفهمید که این بار «ایمان به درستیِ مسیر» کمک کنندۀ راه نیست؛ بلکه خود کاری است که باید آن را درست انجام بدهند.
نظر دیگران //= $contentName ?>
ولا چه عرض کنم. قبلا کتاب بهترین دوست آدمها حساب میشود، ،اما ابن درو وضمونه کاری کرده که همه شدن دشمن کتاب ...