امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
9,000
نظر شما چیست؟

گزیده ای از کتاب حکایت های پندآموز برای نوجوانان

در بخشی از کتاب چنین می خوانیم

اربابی بود که چند غلام داشت و لقمان حکیم هم یکی از آن غلامان بود. لقمان، غلامی دانا و درستکار بود و شب و روز در کار برای ارباب خود تلاش می‌کرد.

 ارباب او هم وقتی درستکاری و زیرکی لقمان را می دید، او را عزیز می‌داشت و به او ارزش زیادی می‌داد. تا جایی که در مهمانی ها هر گاه غذا می آوردند، ارباب از لقمان می‌خواست با آن‌ها غذا بخورد و تا لقمان غذا نمی خورد، ارباب هم دست به غذا نمی زد.

روزی برای آن ها خربزه ای آوردند. ارباب در حضور میهمانان دستور داد تا لقمان را پیش او بیاورند. سپس از روی علاقه تکه ای از خربزه را برید و به لقمان داد. لقمان قاچ خربزه را از دست ارباب گرفت و با علاقه آن را خورد.

وقتی ارباب شور و علاقه‌ی لقمان را در خوردن خربزه دید، تکه های دیگری برید و به او داد تا به هفده تکه رسید. لقمان همچنان تشکر می‌کرد و با اشتیاق می‌خورد. 

عاقبت یک تکه از خربزه باقی ماند و ارباب با خودش گفت: این یک تکه را خودم می خورم تا ببینم چقدر شیرین است که لقمان اینطور با لذت می‌خورد.

ارباب تکه آخر خربزه را در دهانش گذاشت تا بخورد اما دید آن چنان تلخ است که گلو را می‌سوزاند.

ارباب از لقمان پرسید: چطور توانستی این زهر و تلخی خربزه را تحمل کنی و آن را با این اشتیاق و شادی خوردی و اصلا چرا به روی خودت نیاوردی که تلخ است؟

لقمان گفت: من از دست تو آن قدر میوه های شیرین و غذاهای لذیذ خورده ام که حالا خجالت کشیدم به خاطر خربزه تلخی که یک بار از تو به من رسید، شکایت کنم.


صفحات کتاب :
34
کنگره :
PIR8358‬
دیویی :
8‮فا‬3/62
کتابشناسی ملی :
6106330
شابک :
978-600-772571-9
سال نشر :
1399

کتاب های مشابه حکایت های پندآموز برای نوجوانان