کتاب خط تماس، داستانی با محوریت دفاع مقدس، درباره ی زندگی و شهادت شهید کاظمی، نوشته محمدرضا بایرامی است.
در خط تماس برداشتی از زندگی و سانحه سقوط هواپیمای سردار کاظمی و یاران او را می خوانیم. خط تماس روایتی پازل گونه دارد و با جلوتر رفتن داستان، از زندگی شهید کاظمی و یارانش، چیزهایی می فهمیم.
محمدرضا بایرامی متولد ۱۳۴۰ در اردبیل است. محمدرضا بایرامی با کتاب کوه مرا صدا زد از قصه های سبلان توانست جایزه خرس طلایی و جایزه کبرای آبی سوییس و نیز جایزه کتاب سال سوییس را از آن خود کند. او در حال حاضر رئیس خانه داستان ایران است.
به سختی می توانست صورت سرتیپ را ببیند و لبخند او را. عجیب بود که در صدایش، نه خشونتی دیده می شد و نه تحکمی حتی! اما این لبخند برای چه بود؟ یا برای که بود؟ آیا سرباز دکمه ی برگردان یقه ی پیراهنش را نبسته بود یا بند پوتینش شل بود یا خاکی بودن آن معلوم؟! تمام جرأت خود را به کمک گرفت و هرچه شجاعت داشت خرج کرد تا کار را خراب و یا خراب تر نکند. با صدای رسایی گفت: "من سرباز وظیفه..."
سردار دستش را جلو آورد. با مهربانی زد به شانه ی سرباز. "آرام باش! لازم نیست داد بزنی! من فقط اسمت را پرسیدم. ببین! من اسمم احمد است. تو اسمت چیست؟"
سرباز به سختی و با صدای آرامی گفت: "محمود هستم قربان!" سردار دست زد به شانه ی او. "این شد یک چیزی! راحت باش محمود! من که لولوخرخره نیستم." سرباز هنوز هم شک داشت اما چشمهای مهربان سردار نشان می داد که همه چیز دوستانه پیش خواهد رفت. "الان دوست داشتی کجا باشی محمود؟..مرخصی؟!"
سرباز محمود نتوانست جواب بدهد. صدایش بالا نمی آمد. به سختی آبدهانش را قورت داد. سردار با ته لهجه ی اصفهانی گفت: "قهری با ما؟" و اطرافیانش را نگاه کرد. آن ها همگی خندیدند. و این جوری بود که آن لحظه ی تاریخی در ذهن سرباز حک شد و نقش بست و آن لبخند و آن صدای دوستانه و آرام بخش را فراموش نکرد، به گونه ای که بعد از ترخیصی، اسیر وسوسه ای شد که رهایش نمی کرد.
نظر دیگران //= $contentName ?>
اثر ادبیِ خوشنوشته و پُرنشانهای با پسزمینهء داستانی رفاقت و دلتنگیهای رفاقت، دربارهء شهید احمد کاظمیِ دلت...