کتاب برفاب نوشته مرضیه نفری است که توسط نشر معارف به چاپ رسیده است. این کتاب ویژه رده سنی بزرگسال میباشد و به زنان، طلاق و مسائل بعد از آن میپردازد، نگاهی عمیق به زنان شاهنامه و بهرهبرداری نویسنده از کرونا و مشکلاتی که به وجود آورده بود، از نکات مثبت این کتاب به شمار میرود.
برفاب داستان زنهاست. زنهایی که در زندگی امروز مجبورند حضور اجتماعی داشته باشند، فعالیتهای خانه و خانواده را مدیریت کنند و از طرفی زیبا، شاداب و جوان به نظر برسند. نقشهای مختلفی که زن ایرانی برعهده گرفته است و فشار اجتماعی که رسانهها بر او وارد میکند، کار را بسیار سخت کرده است. «آرزو» با دختر نوجوانش به تنهایی زندگی میکند. مدیرعامل جدید با حمایتهای مالی که انجام میدهد، موفق میشود با آرزو وارد رابطه شود. «کتی» متوجه خیانت همسرش میشود. زندگی دچار بحرانهای متعدد میشود.
کرونا جدی شده و انسانها ماسک میزنند و از هم فرار میکنند. آرزو، کتی، فریبا هر کدام به نحوی سعی میکنند زندگی خود را نجات دهند. برفاب داستان زنان سردرگم، نوجوانهای تنها و زمانهای است که نفسها به شماره افتاده و همه برای زندگی میجنگند.
سعید همین حرف را زده بود: «گفته بودم گیرت میندازم.» پسر دنبال گیر انداختن پدر بود، پدرش دنبال شکار من. بعد از اولین سفرمان گفت: «چند وقته داری من و دنبال خودت میکشی؟ شکار گریزپایی بودی، اما بالاخره صیدت کردم. گردنآویز برات میخرم تا همیشه همرات باشه. یک حلقه هم میخرم، مخصوص وقتهایی که با هم هستیم.» با هم هستیمش را اساسی کشید. فقط لبخند زدم. از اداهایش خندهام میگرفت، اما دهانم را گلوگشاد باز نمیکردم. فریبا میگفت: «وقتی میخندی، همهٔ دندونات میریزه بیرون و زشتت میکنه. برو ارتودنسی، عمل فک.» کی وقت داشتم به خودم برسم؟ فقط بدو بدو. زندگیام در کار تعریف شده بود تا وقتی پیامهای مدیرعامل، شب و نصفه شب به دستم رسید.
با هم رفته بودیم اصفهان. اختتامیهٔ برنامهای چیزی بود. گفت حلقه بخریم. به دستهایم نگاه کردم و به دست درشت و سفید سعید. احساس کردم دست او از دست من زیباتر و سفیدتر است و طراوت بیشتری دارد. خب دست مدیرعاملی بود. باید کرم جوانکننده میخریدم تا پوست دستم نرمتر و جوانتر شود. می دونی، حلقه یعنی جار زدن. ما که هنوز نمیتونیم جار بزنیم!