کتاب علمدار پاراچنار، اثری است که با دقت و عمق به زندگی و دوران رهبری شهید سیدعارف حسین حسینی، روحانی پاکستانی و شاگرد امام خمینی، میپردازد. این کتاب به قلم محمدجواد مهدیزاده و توسط انتشارات چاپ و نشر بینالملل چاپ و راهی بازار نشر گردیده است.
کتاب علمدار پاراچنار در یک پیش درآمد و شش فصل به شرح روایت زندگی شهید بزرگ شبه قاره، از زمان تحصیل او در نجف اشرف تا شهادت و بخشی از اتفاقات پس از شهادت او تا شکلگیری و حماسهآفرینی لشکر «زینبیون»، فرزندان معنوی او، در نبردهای جبهه مقاومت اسلامی در سوریه میپردازد. در پایان متن کتاب، بخش اسناد و تصاویر شامل دهها عکس، سند، دستنوشته و توضیحات مربوط به تاریخ شیعیان شبه قاره هند، زندگی شهید سیدعارف حسینی، یاران او و بسیاری از موضوعات مرتبط با شهید سیدعارف حسینی و تشیع در پاکستان معاصر، همراه با توضیحات مربوط به هر عکس، نقشه و سند است.
برای آماده سازی این کتاب علاوه بر مصاحبهها و گفتگوهای مولف با خانواده و دوستان شهید و محققان عرصه شبه قاره، از ده ها منبع (اعم از کتب، مطالب خبرگزاریها، پژوهشکدهها، فیلمهای مستند، تصاویر موجود در شبکههای اجتماعی و…) به زبانهای فارسی، اردو، عربی و انگلیسی استفاده شده است تا اثر حاضر از نظر پژوهشی ارزش مورد انتظار از یک اثر بینالمللی در مورد یکی از شخصیتهای شاخص جهان اسلام و تشیع در دوران معاصر را داشته باشد؛ این منابع در بخش پایانی کتاب ذکر شدهاند. از تفاوتهای بارز این اثر با دیگر آثار، میتوان به پرداختن به بیشترین جزئیات ممکن، از توضیح مناطق و اقوام پاکستان تا شخصیتهای مهم سیاسی و مذهبی در زمان رهبری شهید سیدعارف حسینی، شرح داستان ترور این شهید و ابعاد و عوامل طراح و مجری آن و اشاره به نقش معنوی شهید حسینی در میان نیروهای لشکر زینبیون، اشاره کرد.
سیدعارف زودتر از سیدجواد هادی از پله ها به سمت پایین میآید. سیدجواد همچنان مشغول وضوگرفتن است. در این حین، ناگهان بدون هیچ مقدمهای، فریاد «لا اله الا الله» سیدعارف و زمین خوردن او پای پله ها میپیچد. وقتی سیدجواد با عجله خودش را به پله ها می رساند، سیدعارف را میبیند که تلاش میکند با ستون کردن دستهایش از روی زمین بلند شود. ناشناسی با اسلحۀ کمری به سمت سینۀ سیدعارف تیراندازی و در دم از محل تیراندازی فرار کرده است. آنچه بیش از هر چیز سیدجواد را شوکه کرده، سینۀ خونین سیدعارف است!
افراد داخل مدرسه و حتی بعضی عابران در بیرون، به محض شنیدن فریادهای سیدجواد هادی به سمت محل وضوخانه میدوند و تا به محل ترور میرسند، فریاد و نالهشان از دیدن بدن مجروح و غرقه به خون سیدعارف بلند میشود. سیدمحمد حسینی به محض شنیدن فریادها به سمت وضوخانه میدود. او به محض دیدن بدن غرقه به خون پدرش، بیدرنگ برادر کوچکترش سیدعلی را بیدار میکند و هر دو شتابان به سوی سیدعارف میروند. سیدعارف درحالی که خون از تنش جاری است و توان صحبت کردن ندارد، فقط به فرزندانش چشم میدوزد