نظر شما چیست؟

معرفی کتاب رقص سنگ 

محسن صالحی حاجی آبادی، نویسنده حوزه دفاع مقدس کتاب رقص سنگ را به یاد سنگر سازان نگاشته است و بر این اساس شخصیت های اصلی رمان را از میان شخصیت های واقعی آن دوران انتخاب کرده است که اکنون جمعی از آن ها شهید شده و جمعی نیز جانباز هستند.

کتاب رقص سنگاز زبان دوم شخص بیان شده و روایتی دو سویه میان نویسنده و این شهید می باشد که به گفته نویسنده: این رمان زبان دل رزمندگان شهرستان نجف آباد است که اکثر آن ها حدود 15 سال داشتند و فرمانده آن ها 17 ساله بود. این بچه ها به مرگ می خندیدند زیرا از مرگ نمی ترسیدند. آن ها صحنه های مرگ را به چشم دیده بودند و چنین استنباط می کردند که مرگ ترس آور نیست.

وی پیش از این درباره نحوه نگارش «رقص سنگ» گفته بود: 12 صفحه از این رمان را نوشتم و دیگر نتوانستم ادامه دهم. بعد از دو سال روزی حال غریبی پیدا کردم و دو رکعت نماز نثار شهید محمدعلی قیصریان نجف آبادی، یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس کردم و شروع به نوشتن رمان رقص سنگ کردم. در طول نوشتن هم می خندیدم و هم اشک می ریختم. احساس می کردم تمام رزمندگان و هم سنگرانم دور و اطراف من هستند. نگارش کتاب را بعد از نماز مغرب و عشا شروع و پس از 6 شب تمام کردم.

گزیده کتاب رقص سنگ

حاجی تویوتا را می‌زند دم سنگر، بند پوتین‌هایش را محکم می‌کند، رو می‌کند به بی‌سیم‌چی و می‌گوید: «فلانی را خبر کن.» آن وقت صدای بلندگو همه‌ی مقر را پر می‌کند. خوب نگاهش می‌کنم. چه صورت قشنگی دارد، چشم‌هایش سیاه و بادامی. ریشش سیاه است و موهای سرش صاف و شلال. وقتی می‌خندد دندان‌هایی نه کوچک و بزرگ، چهره‌اش را دوست داشتنی‌تر می‌کند. نه بلند قد است و نه کوتاه قد. کمی که فکرش را بکنی شبیه شهید عَلَم‌الهُدی است. اصلاً مثل فرمانده‌مان آقای قیصری می‌ماند. فقط آقای قیصری بلند قدتر و درشت استخوان‌تر است؛ ریش هم ندارد.

ـ آقای صالحی یا ... به سنگر فرماندهی.

و تو می‌دانی که قرار است با حاجی بروی خطّ مقدم. داخل سنگر راه می‌روی. روبه‌روی هر کسی که می‌رسی بشکنی می‌زنی. ابرویت را بالا می‌بری و پزی می‌دهی! همه به حالتِ مسخره، سرهایشان را برایت پایین می‌آورند و می‌گویند: «الهی توی راه چهار چرخت هوا شه!» و تو دست‌هایت را بالا می‌بری، این طرف و آن طرف را نگاه می‌کنی؛ به بچّه‌ها احترام می‌گذاری و قیافه می‌گیری که یک‌دفعه پاهایت می‌رود توی هوا و با کمر می‌خوری روی زمین. بیش‌تر این کارها را منصور و غلامحسین می‌کنند. پتوهایشان را وسط سنگر پهن می‌کنند، می‌روند زیرش، با دست‌هایشان محکم پتو را می‌گیرند. برای بچّه‌ها چشمک می‌زنند و سر تو را بند می‌کنند، آن وقت تو غافل می‌شوی. روی پتو که رسیدی، یک‌دفعه پتو را می‌کِشند. حالا تویی و معلّق شدنت در هوا. هیچ کاری از دستت بر نمی‌آید. مجبوری با کمر بیایی روی زمین. بعدش صدای خنده، همه‌ی سنگر را پر می‌کند.

دیویی :
‏‫‭8‮فا‬3/62
کتابشناسی ملی :
4443276
شابک :
9786008200543
سال نشر :
1395
صفحات کتاب :
308
کنگره :
‏‫PIR8131‭‬‭ /‮الف‬78732‏‫‭ر7 1395

کتاب های مشابه رقص سنگ