کتاب آغوش جنون به نویسندگی مهدی روزبه، در تابستان چهارصد و سه، توسط نشر متخصصان روانه بازار شد. فرایند نگارش و چاپ این کتاب به دلیل اینکه بسیاری از مطالب درج شده در متن کتاب با قوانین و ضوابط نشر مطابقت نداشت، بیش از هفده ماه به طول انجامید و سرانجام با ارسال اصلاحات و موافقت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، کتاب آغوش جنون در شرایطی که بخشهای مهمی از آن حذف شد، به چاپ رسید.
آغوش جنون رمانی فلسفی و روانشناختی است که برخی از قسمتهای آن به جستار بیشتر شبیه است. متن کتاب بیش از آن که از خط داستانی خود بهره ببرد، ابتدا مخاطب را در انبوهی از پرسش و ابهام رها میکند و سپس به کمک شخصیت اصلی داستان که بیمار یا قهرمان بودن آن نیز در هالهای از ابهام قرار گرفته، به نقد و بررسی تجربیات او در طول زندگیاش میپردازد.
نویسنده در این کتاب میکوشد تا با استفاده از مفاهیمی چون مرگ، زندگی و جاودانگی، عشق، علم و حقیقت، بدبینی و نومیدی، رویکرد رواندرمانی اگزیستانسیالیسم، پرداختن به چند اختلال روانی و همچنین آشنایی با سادهترین نوع نبوغ که رسیدن به آن تنها با شناخت و پذیرش واقعیت امکانپذیر است، مخاطب را وادار به اندیشیدن کند و کمی از ماهیت زندگی سخن بگوید.
اما آیا این کتاب میتواند نقشه راهی برای بالا بردن سطح آگاهی در جامعه باشد؟ و آیا اصلا میتوان همگان را به اندیشیدن وادار کرد؟ نویسنده در پاسخ به این پرسش میگوید که تنها راه از بین بردن خرافات، انقراض انسان و نابودی نسل بشر است!
من در حسرت مرگ سالها زندگی کردم، اما پس از هر سختی، شجاعت را در زندگانی دانستم. اینبار از نظر من، شجاعت تنها لحظهی کوتاهی است که چشم در چشم حقیقت، دست در دست غم و پا به پای تنهایی قدم در مسیر نیستی میگذاریم. انسان موجودی اجتماعی نیست و اصلا اجتماعی بودن در جامعهای بیمار، کاری بس بیهوده است. انسان در تنهایی شکوفا میشود و من نیز در تنهایی خویش مسیر نیستی را برگزیدم.
درد و رنج بهترین جلوهگاه ارزش وجود انسان است و من میخواهم از این درد و رنج استفاده کنم و برای خود معنایی بسازم. معنایی از جنس مرگ. زمانی که انسان انتخاب میکند که بیشتر نفهمد و کمتر درد بکشد، من درد را انتخاب میکنم و درنهایت مرگ را بهعنوان تسکیندهندهای برای پایان این درد، برمیگزینم. بدبختی بزرگ میان عموم مردم این است که آنها خودکشی را ضعف میدانند و فکر میکنند کسی که خودکشی میکند، بیتردید آدمی ضعیف، بزدل و بهدرد نخور است. درحالی که مسئله بسیار عمیقتر، مهمتر و فراتر از اینها است. خودکشی گاهی میتواند عصیان باشد. گاهی میتواند اعتراض به اصل بودن باشد. چنانکه کامو میگوید خودکشی گاهی میتواند از سر آگاهی و شهامت باشد و نه بزدلی و ضعف. چه چیز هیجانانگیزتر از این که خودمان موعد مرگ خود را تعیین کنیم؟
مرگ چنان عظمتی دارد که برای برخی از ترسویان، بخش قابل ملاحظهای از انرژی صرف انکار مرگ میشود. درحالی که مرگ پایان هر داستانی است، چرا هرچه زودتر خود را در آغوش آن نیندازیم؟ بهراستی که انکارکنندگان مرگ، گناهکارند و مرگ بهزودی چنان گلوی آنان را میفشارد که هزارباره آرزوی مرگ زودهنگام خواهند کرد.