امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
30,000
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب من سرباز بشار نیستم

کتاب من سرباز بشار نیستم، اثر مجید پورولی کلشتری؛ داستانی متفاوت از مدافعان حرم را روایت می‌کند. عنوان کتاب من سرباز بشار نیستم، از برخی شایعات و تهمت‌هایی که در فضای مجازی به رزمندگان ایرانی نسبت داده می‌شد و آن‌ها را سرباز بشار اسد می‌خواندند، گرفته شده است.

داستان درباره یک طلبه سنتی اهل اصفهان است که دل مشغولی‌اش رفتن به دنبال روایات و احادیث معصومان (ع) و نشر این احادیث در میان جامعه است. او برای گرفتن مدرک دکترای ادبیاتش به لبنان می‌رود و هنگام بازگشتش دست تقدیر او را به سوریه می‌کشاند و در مقابل یک سرباز داعشی و ۱۲ دختر سنی قرار می‌دهد. در کنار این ماجرا با داستان عاشقانه طلبه با همسرش و نامه‌های عاشقانه‌ای که میان آن‌ها رد و بدل می‌شوند نیز همراه می‌شویم.

گزیده کتاب من سرباز بشار نیستم

اسماعیل. اسماعیل. اسماعیل.
قلم دست گرفته‌ام تا برای تو بنویسم. برای تو یا شاید برای خودم! نمی‌دانم. نشسته‌ام کنار پنجره و دارم به تبریزی‌هایِ خیس تویِ کوچه نگاه می‌کنم. ساعت از دو نیمه شب گذشته است. باران می‌بارد و شیشه پنجره خیس شده. انگار تمام شهر خوابیده‌اند. خبرش مثل بمب بود. خبر خواستگاریِ تو را می‌گویم! هیچ‌کس باور نمی‌کرد.

همه می ‌پرسیدند: خانم زهرا با یک آخوند ازدواج کرده؟! واقعا؟! دخترهایِ فامیل یکی یکی تلفن  کردند خانه‌مان تا درباره خواستگاری سوال کنند. تو آن روزها فقط یک اسم بودی اسماعیل. یک اسم و یک عکس کوچک سه در چهار! من کم کم عاشقت شدم. کم کم نگاهم توی مردمک‌هایِ تو گره خورد. کم کم به صدایِ گرم و دوست داشتنیِ تو عادت کردم. عشق مثل یک نسیم است. لااقل برای ما زن‌ها مثل نسیم است. طوفان نیست. شور ندارد. تندی ندارد. آرام و آهسته است. مثل یک پیچک که می‌پیچد دورِ یک دیوار. یا مثل یک قاصدک که توی نسیم رقص کنان می‌نشیند کفِ دستِ آدم.

روز به روز از آشنایی ما و ازدواج ما گذشت و صدایت توی دالانِ گوش‌هایم نفوذ کرد و ماندگار شد. وقتی کنارم بودی حالم خوب بود. مادرجان می‌گفت: آقااسماعیل را که می‌بینی رنگ و رویت باز می‌شود. من خجالت می‌کشیدم. سرم را می‌انداختم پایین و چیزی نمی‌گفتم. مادرجان راست می‌گفت. تو را که می‌دیدم تمام تنم داغ می‌شد. ضربانِ قلبم تند می‌شد. فکر می‌کردم لابد مال دوران خواستگاری و اوّل‌هایِ آشنایی است. امّا نه! این حسّ ناب تمام نشد. همیشه وقتی می‌رفتی بیرونِ خانه، دلتنگِ تو بودم. چه آن وقت که مسجد سر محلّه بودی، چه روزهایی که سیستان یا لبنان بودی.. .

دیویی :
‏‫‬‭8‮فا‬3/62
کتابشناسی ملی :
5769517
شابک :
‫‭978-622-6609-36-4
سال نشر :
1398
صفحات کتاب :
152
کنگره :
‏‫‭PIR7992‭

کتاب های مشابه من سرباز بشار نیستم