کتاب دشنام اثر سیدمحسن امامیان در انتشارات کتاب جمکران منتشر و به بازار کتاب وارد شده است.
رمان دشنام داستان امیرزادهای به نام زید است که گرایشات علوی دارد. زید به دستور پدرش با فرستاده معاویه که خواستگار خواهرش است، همراه میشود تا در سفری که فرستاده دارد او را همراهی کند. زید میخواهد در این سفر فرستاده را محک بزند و متوجه بشود که آیا فرستاده شایستگی ازدواج با خواهرش را دارد؟
در این سفر زید میفهمد که فرستاده اسامی افرادی را به همراه دارد که قرار است به جرم دشنام ندادن به امام علی (علیهالسلام) مجازات شوند و به قتل برسند. زید که از دوستداران امام علی (علیهالسلام)است میخواهد این نامه را به دست بیاورد و ازبین ببرد، اما فرستاده خلیفه متوجه میشود و زید به دردسر میافتد و تازه این آغاز ماجراست …
زید نمیتوانست بر این فاجعه محتمل چشم فروبندد، اما آن موقع شب راهی برای خروج از عمارت نداشت. پس با خود اندیشید صبح، علیالطلوع و بعد از ادای فریضه، از بصره بیرون رفته و بزرگ عشیرۀ ربیعه را بیابد و او را از خطری مصیبت بار بیم دهد.
او نفهمید چه زمانی به خواب رفت، اما پیش از آنکه ندای تکبیر از مأذنههای متعدد بصره برآید، غلام دست بر شانه او نهاد و از خواب بیدارش کرد. آنگاه به اسبی که بیرون از عمارت برای او زین شده بود، اشاره کرد. زید بیدرنگ از جا برخاست، آبی به صورت زد و وضویی ساخت. از عمارت خارج و سوار بر اسب شد.
مرکب تا سوار را بر گردهاش حس نمود، بیآنکه منتظر فرمان راکب شود، به تاخت کوچههای بصره را طی کرد و راه صحرا پیش گرفت. آسمان گرگومیش بود که اسب کنار خیمهای ایستاد و زید دریافت باید فرود آید. مردی کنار آتش و خیمه به نماز ایستاده بود. زید نیز بافاصله قامت بست. مرد روی برگرداند. محاسن سپیدش کنار عمامۀ سیاه چهره او را منور مینمود.
سلام غریبه آشنا! دیشب رؤیایی دیدم که مرا به این خیمه فراخواند...
علیکم السلام. شما از ربیعه هستید؟
و ربیعه از من!
پیغامی برای بزرگان عشیرهتان دارم. جانتان در خطر است. فرستادهای از سوی معاویه فرمان غارت اهل ربیعه را برای حاکم بصره آورده است. اگر آن امر را اطاعت کند، به شب نشده همگی هزیمت میشوید و اگر نپذیرد، چند صباحی دیگر والی بعدی با شما چنین خواهد کرد.
شاهدت کیست؟ شاهدم رؤیایی است که شما را به این خیمه کشانده و غلامی ناشنوا که این اسب را برایم زین کرد...