ادبیات داستانی ایران می تواند به سراغ ماجراهای تاریخی برای سنین مختلف، تولید اثر نماید. سجاد خالقی از آن دست نویسندگانی است که از دل تاریخ، رمان هایی جذاب خلق کرده است.
کتاب مه و دود به دو دفتر تقسیم شده است؛
دفتر اول، آدمکش: در این بخش ماجرای سه شخصیت مختلف (مزدور.سلاخ.شکارچی) روایت می شود که سرنوشت، اینان را به دنبال هدفی همسفر می کند.
دفتر دوم؛ در این بخش روایت جوانی بختیاری به نام اردشیر که با سه شخصیت دفتر اول همراه می شود.
آقا که دور دست را نگاه می کرد گفت: این بیچاره ها بدجور سالاخی شدن. سالاخی شدن را که گفت، نفسش بند آمد. نتوانست سر پا بایستد.
کنار من نشست و به چشم هایم زل زد. یه وقت فکر نکنی منم اینطوری می کردم ها! حتی آدم کشتنم قائده و قانون داره. اینجا انگار وحشی ها
اومدن و رفتن. لاچین سرش را بالا آورد و به پشت سرش، جایی که هنوز جنازه های دفن نشده افتاده بودند، نگاه کرد و چیزی گفت؛ بعد گلویش را
صاف کرد و این بار، بلندتر تکرار کرد.
_نظامی بودن حتمی.
_آدم نبودن هرچی بودن، بی پدرای حرومزاده.
جانقلی عصبانی بود و در حالی که دستش روی دسته ی چاقویش می لرزید، داد زد.
_حتی گرگ بیابون اینطوری کشتار نمی کنه، می کنه خدامراد؟