نویسنده در معرفی این اثر آورده است: «این کتاب گرچه سیری در تاریخ فلسفه اسلامی است؛ اما یک تاریخ فلسفه مثل دیگر تاریخ فلسفهها نیست که صرف گزارش خلاصه افکار و آرای فیلسوفان باشد. کتابی که عنوانش "ما و تاریخ فلسفه اسلامی" است میتوانست تاریخ فلسفه نباشد، بلکه متضمن بیان نسبتی باشد که ما با فلسفه اسلامی و تاریخ آن داریم.» وی در این اثر به نظرات «تجددمآبان» درباره تاریخ فلسفه نیز توجه دارد، اما به جای آن که درستی و نادرستی آنها را بسنجد، چگونگی و توانایی فهم آنان از آرای گذشتگان را بررسی میکند. همچنین داوریاردکانی در مقدمه کتاب بیان میکند که تامل در جهت سیر فلسفه اسلامی و مقام این فلسفه در قیاس با فلسفه یونانی و جدید را یکی از مهمترین اهدافش در این کتاب قرار داده است. این نویسنده به زعم خود، خطی در کتابش رسم کرده که میان فلسفهها ـ از فارابی تا عصر حاضر ـ پیوندی ایجاد میکند. به گفته داوری اردکانی، این خط، خط وحدت و جمع میان دین و فلسفه و محور دوران آتشبس در جنگ دایم میان فلسفه و سیاست، در عین حفظ آتش زیر خاکستر است.
کتاب «ما و تاریخ فلسفه»، در عین گزیدگی، اثری است جامع و منسجم که پارهای از ابهامات مورد اشاره را در حد قابل ملاحظهای رفع کرده است، ازاینرو علاوه بر اینکه اثری است ارزنده برای مطالعه اهل فضل، میتواند به مثابه متن درسی در زمینههای مربوط، مورد استفاده اساتید و دانشجویان نیز قرار گیرد؛ نگرش و چارچوبهی نظری حاکم بر فصول و فروع آن، قابلیت بسط برای نگارش یک دورهی کامل تاریخ فلسفه را داراست.
مطالب کتاب «ما و تاریخ فلسفه» در سه بخش «قوام و تاسیس فلسفه اسلامی»، «گزارش مختصر تاریخ فلسفه اسلامی» و «وضع فلسفه در ایران و مقام فلسفه اسلامی» گنجانده شده است.
گزیده کتاب ما و تاریخ فلسفه اسلامی
دین و فلسفه یکی نیستند و شاید هیچیک از آنان در ذات خود به دیگری نیاز نداشته باشد، اما تا زمانی که دین جهانی نشده بود و اختصاص به قوم و قبیله داشت، کمتر به شرح و تفسیر نیازمند بود؛ زیرا پرسش در آن کمتر مطرح میشد؛ اما با ظهور و طلوع مسیحیت و اسلام و با جهانی شدن ادیان، نیاز تازهای پدید آمد. این نیاز، نیاز دین نبود؛ بلکه نیاز تاریخ و زندگی بود. مسیحیت و اسلام نه در ذات خود، بلکه در حین انتشار و تاریخ به علم و آرا و فلسفهها رو کردند. یهودیان نیز در نسبت و مراودهای که با دیگران و صاحبان اعتقادات دیگر پیدا کردند، خود را نیازمند فلسفه دیدند. پس دینی شدن فلسفه یک امر اتفاقی نبوده و اختصاص به قرون وسطای اروپا هم نداشته است. اینکه چرا شرق دور و هند به فلسفه یونانی رو نکردند، شاید وجهش این باشد که اعتقادات دینی چینیان، هندیان و ژاپنیها در مرزهای جغرافیایی و فرهنگی خود محدود ماند. اکنون اگر از فلسفه اسلامی و مسیحی و یهودی میگویند، مراد این نیست که فلسفه به دین گرویده و مسلمان و مسیحی و یهودی شده است. معنای اسلامی بودن فلسفه ما این است که این فلسفه در هوای اسلام روییده و از نفحات قرآنی و اعتقاد به توحید و نبوت و معاد اثر پذیرفته است.