کتاب باژ اثر فردین جمالی صوفی و ویراستاری سحر لطفعلی است که انتشارات نشرصاد آن را منتشر کرده است.
این کتاب درباره جوانی است بعد از اتفاق عشق به یکباره مسیر جدید در زندگی پیش میگیرد ولی گرگ های حسادت در اطرافش کمین کرده اند و او را به چنگ میآورند. جوان هرچه تلاش میکند راه گریزی پیش رویش نمییابد.
پاییز غریبانه تر از قبل همچون غروبی زرد و سرخ بر درختان سایه افکنده بود و برگ ها در سوز جدایی رقصان در باد و مستانه زمین را نقاشی میکردند خورشید خسته تر از همیشه داده جدایی سر میداد، پارک جنگلی پر بود از درختانی که از هم سبقت میگرفتند تا دستی به آسمان برسانند، چیا و نیکو در ماشینی که بین درختان پارک شده بود در همان جای همیشگی زیر آن درخت راش که روزگاری خاطره ساخته در ماشین نشسته بودند.
سکوت پارک جنگلی را صداهایشان به مشت خانه ای بدل کرده بود. همچون غروب که میرود تا طلوعی دیگر باشد همه چیز از همان جایی شروع شد که تمام شد بعد از مدت ها دوستی و عشق دیگر آن آدم های سابق نبودند، رنگباخته و ساز روزگار آنها را هم به رقص درآورده بود.