در کتاب غدیر در مدائن برای اولین بار از زاویه ای دیگر به واقعه غدیر پرداخته شده و سوال و جواب جوانی ایرانی به نام مسلم و حذیفه یمانی والی مدائن به صورت روایتی داستانی بیان شده.
... سخنان حذیفه برای مسلم خیلی شیرین بود و تبسمی زیبا بر لبانش خودنمایی می کرد. اما بی صبرانه منتظر بود ادامه ماجرا را بشنود:
«اندکی بعد پیامبر بیدار شد. چشمانش را گشود و پیش از ما سلام کرد، همیشه همین طور بود. سپس رو به علی کرد و با تبسم فرمود:«سر مرا از دامن چه کسی گرفتی؟»
علی گفت:«از دامن دحیه کلبی»
پیامبر اندکی تأمل کرد و فرمود:« او جبرئیل بود! علی جان! وقتی وارد شدی چه گفتی و او چه پاسخ داد؟» علی گفت: «سلام کردم و او جواب داد: علیک السلام یا امیرالمؤمنین و رحمه الله و برکاته».
رسول خدا فرمود:« یا علی! پیش از اینکه اهل زمین با این عنوان برتو سلام کنند، فرشتگان خدا و ساکنان آسمان ها با عنوان امیرالمؤنین برتو سلام کردند. جبرئیل این کار را به امر خداوند انجام داد و پیش از ورود تو به من گفت که این دستور خداست! و خداوند از من خواسته است تا این مسئله را میان مردم بازگو کنم و به یاری او این کار را خواهم کرد.»