کتاب زن آقا نوشته خانم زهرا کاردانی، به روایت خاطرات همسر طلبه جوانی می پردازد که در ماه رمضان باتفاق خانواده خود به یک سفر تبلیغی به نقطه ای در جنوب ایران سفر می کند.
در این سفر علاوه بر تجربه مهمان نوازی و مهربانی مردم آن خطه اتفاقاتی برای این طلبه و خانواده اش رقم می خورد که به پخته شدن آن ها کمک زیادی می کند.
خواندن این کتاب خواننده را با گوشه هایی از زندگی طلبه ای آشنا می کند. شایان ذکر است که نثر شیوا و بی تکلّف نویسنده در نگارش کتاب زن آقا و همچنین امانتداری او در نام افراد و اقلیم مورد بحث، قابل توجه و تحسین است.
خانم زهرا کاردانی، نویسنده کتاب زن آقا کتابش را اینگونه معرفی می کند:
«پیش از ازدواج با سید، من فقط سه شهر را دیده بودم: مشهد که در آن به دنیا آمده ام، بزرگ شده ام، دانشگاه رفته ام و ازدواج کرده ام. یک دایی داشتم که در قم زندگی می کرد، سالی، دو سالی یک بار، بار و بندیل جمع می کردیم و می رفتیم خانه شان. بعدها که دست روزگار برایم زندگی در قم را رقم زد، فهمیدم که از قم فقط خیابانهای اطراف حرمش را دیده بودم و مسجد جمکرانش را.
سومین شهر تهران بود. آن هم فقط فلکه چهارم تهران پارسش را. همان روزهای اول آشناییمان باید می فهمیدم. شبی که برای اولین بار با خانواده اش آمد خانه مان، فردایش عازم سفر بود.
دو روز بعد از مراسم نامزدی، صبحانه نخورده، من و خواهر و برادرم را به شور کرد که بلند شوید برویم فلان روستای نیشابور صبحانه بخوریم. مفصل است اما همین قدر بدانید که آن سفر یک روزه به اطراف نیشابور، شد سفر دور ایران. همان روزهای اول باید می فهمیدم که زندگی پر سفری پیش رو خواهم داشت.
عطش من به دیدن شهرها و آدمهایی که تا آن وقت ندیده بودم بیشتر و بیشتر شد. چندسال بعد از عروسی مان که سید ملبس شد، باید هر رمضان و محرم به منطقه ای سفر می کردیم. خردادماه 1396 وقتی گفت که می خواهد برای ماه رمضان به روستایی در جنوب برود، با کمال میل از آن استقبال کردم.
جنوب دورترین نقطه ای بود که تا آن زمان می رفتیم. بار و بندیل و بچه ها را زدیم زیر بغل و ماشین را راه انداختیم. کتابی که پیش چشم دارید روایت همان سفر است و حاشیه و داستانهایش.
ظهر بود. قبل از نماز در زدند. پیرزن آبله رویی بود. گیس های حنا بسته اش را از وسط باز کرده بود. جثه درشتی داشت. چادرش را به گردن بسته و یک آفتابه روی دوش گرفته بود.
فهمیدن حرف هایش از بقیه راحت تر بود. واضح و کم لهجه صحبت می کرد. جلوی در می خواست دستم را ببوسد که اجازه ندادم. اخم هایش را کشید توی هم و گفت حتما توی گوش سیدعلی باد رفته یا بهش بو خورده و یک سری تشخیص هایی که ازش سر در نمی آوردم.
آفتابه را داد دستم و گفت:«این کریشکه! بچه را می بری حمام. خوب سر و بدنش رو می شوری. آخرِ کار این آفتابه رو می ریزی روی تمام بدنش. فهمیدی؟» اسمش چقدر هندی بود. و هند چقدر به جادو و این جور خرافات نزدیک.
لابد یک جوری آن محلول به جادو و جنبل مرتبط بود. توی آفتابه را نگاه کردم. آب سیاهی لب پَر می زد. بوی عجیب و تلخی داشت. ترکیب پودر بال مگس با استخوان مارمولک آفریقایی و خون پشه!؟ تصورش هم چندش آور بود.
در فروشگاه اینترنتی کتاب فراکتاب امکان تهیه کتاب pdf زن آقا، کتاب صوتی زن آقا و کتاب چاپی زن آقا فراهم شده است و شما می توانید این اثر را در قالب هرکدام از این 3 حالت خریداری کنید.
نظر دیگران //= $contentName ?>
وقتی کتاب رو دیدم نمیتونستم حدس بزنم خاطرات همسر یک روحانیه مبلغه، تا الان کتابی درباره این موضوع نخونده بودم ...
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب موضوع کتاب: کتاب درباره خاطرات خانم زهرا کاردانی، طلبه ای که به همراه خانواده اش بر...
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب با اسم کتاب و مقدمه تصورات دیگه ای از داستان داشتم،انتظار اتفاقات عجیب و غریب را میک...
«زن آقا» کتابی دقیقا از دل زندگی های روزمره خودمونه، از جنس دور و بر خودمون و روایتی بسیار ساده و معمول از گذر...
بسم الله الرحمن الرحیم #چالش_مرورنویسی_فراکتاب کتاب زن آقا به قلم زهرا کاردانی نویسنده جوان و نام آشنا به رشت...
لطیف مثل نسیم سحرگاهی ماه مبارک رمضان است. خانواده ای از دور مهمان سی روزه یک روستا در شهرهای جنوبی هستند. پر...
با سلام خیلی کتاب عالی بود اونقدر متن روان و ساده و جذابی داشت که انگار خودمان در اونجا زندگی میکردیم...
قلم و صدای نویسنده را دوست داشتم بسیار لذت بردم...
عالی...
عالی بود...