کتاب مهربانو به قلم مهرنوش صفایی داستانی واقعی براساس زندگی نامه ی مهربانو (چ)، روایتی ساده با نگاهی روانشناختی است که نویسنده به سرنوشت زندگی این شخص می پردازد.
سیر شتابنده ی تحولات صنعتی در قرن نوزده، بیست و بیست ویکم چنان بازار کار گرسنه ای در عرصه ی جهانی پدید آورد که حتی زنان نیز به عنوان نیمی از پیکره ی جامعه ی جهانی به میدان کار فراخوانده شدند. این فراخوان در ابتدا سبب شادی و شعف بسیاری از زنان شد چرا که توانستند جبران کننده ی غیبتی باشند که در طول سال ها گریبان گیر جنس زن شده بود و آن ها را در گوشه ی خانه ها و مطبخ خانه ها نگه داشته بود. اما با ورود زنان به عرصه ی کار و تولید، به تدریج تحولات عظیم دیگری نیز به وقوع پیوست، از جمله اینکه زنان به تدریج و با سیری آهسته و نامحسوس تبدیل به مردانی بدلی شدند که با مردان حقیقی در جنگ بودند و طبیعت زنانه ی خویش را به کلی از دست داده بودند.
زن متجدد و تحصیل کرده ی قرن بیست ویکم که انرژی اش را جهت سامان دادن به حرفه و آینده ی خاص خود متمرکز کرده بود، دیگر نیرو و انرژی ای برای بهبود روابط و حمایت از مرد خویش و پرورش فرزندان خود نداشته و مقدار عظیمی از انرژی جسمانی و روانی خود را صرف «بازار کار» کرده و علی رغم رشد بالا در حرفه و یا تحصیل، در زندگی زناشویی شکست خورده و از ادامه ی آن مایوس و ناامید شده بود.
زن جامعه ی امروزی برای فرار از برچسب زن بودن و تبدیل شدن به یک مرد کامل، از رفتارهای مرسوم زنانه اش مثل لطافت، ملایمت، ظرافت و مهربانی، به طور کامل فاصله گرفته و به جای آن، خشونت، پرخاشگری، بلندپروازی و ستیزه جویی مردانه را جایگزین کرده است.
با این کار زن امروزی بزرگ ترین و موثرترین سلاح زنانه ی خود یعنی ظرافت و جذابیت و مسحورکنندگی را کنار گذاشته و به جای پذیرش آنچه شاخصه ی طبیعت زنانه اش (صبوری، گوش سپردن و پذیرا بودن) است، وارد نمایش دیوانه وار چرخه ی قدرت شده. چرخه ای که بی شک مردان به خاطر قدرت بدنی بیشتر و تحمل بالاتر، در آن همواره برنده خواهند بود. اما اینجا پایان چرخش این چرخه ی معیوب نیست، زنِ سرخورده از شکست، بازهم به دنبال کسب موفقیت بیشتر در بازار کار یا تحصیل همچنان به فعالیت دیوانه وار خود ادامه می دهد.
عاشق شدن را طبیعت به شما آموخت اما عاشق ماندن را نیاموختید. عمرتان در دل بستن و دل کندن گذشت و پیر شدید در هروله میان عشق و نفرت و نفهمیدید آن که باید نو می شد خود شما بودید... عشق مجهول پیچیده ای نبود، شما رمز و راز و شیوه دلبستگی را نمی دانستید. رمان مهربانو روایت ساده همین رمز و رازهاست. همان شیوه مهرپروری که سر پنهان بقای دل بستگی هاست. خواندن کتاب مهربانو هزار راه تازه و هزار رمز نگشوده است پیش روی همه کسانی که در عشق به دنبال جاودانگی اند و یا آنان که مدام دل می بندند و می شکنند و نمی دانند که چرا اسیر این دور باطلند!
تابستان بود. از آن تابستان های گرمی که از زمین و زمان آتش می بارید و پوست آدم را زنده زنده ورقه ورقه می کرد. حاج یونس (پدرم) روی راحتی روبه روی دریچه ی کولر لم داده بود و باچنان بی میلی و کراهتی هندوانه ی سرخ و شیرین را توی دهانش می چپاند که انگار به جای هندوانه ی خنک یک لیوان چای داغ را توی حلقش می ریزند. چند قدم آن طرف تر از او، نرگس خاتون (مادرم) یک جدول سودوکو را روی زانوهایش گذاشته بود و چنان با دقت و تمرکز به آن زل زده بود که انگار در حال کشف مسأله ی فیثاغورث است.
آن سوتر از این نشیمن سوت و کور، من بودم که دست به کمر روبه روی پیانوی رویال سفیدم ایستاده بودم و فکر می کردم که حساب من و کار دنیا به سادگی حساب و کتاب همین میزان ها و نت هایی است که سال هاست با آن سروکار دارم و تمام رموزش را مثل کف دستم می شناسم.
اما حالا هر وقت که به گذشته برمی گردم، به گذشته و به آن صحنه و آن لحظه، به خودم می گویم کاش آن روز یک نفر زیر گوش من می گفت: «به خودت غره نباش مهربانو… زندگی پر از ملودی های ناآشنا و غریبی است که هیچ کس نمی داند خداوند کی و کجا، آن را گوشه ی سرنوشت آدم می نویسد.»