امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
79,900
نظر شما چیست؟
کتاب پیچیده به هیچ یکی دیگر از رمان های خواندنی و جذاب خانوم مهرنوش صفایی، سرگذشت عشق پرسوز و گداز نرگس و ایمان را روایت می کند. بی شک از شنیدن سرگذشت نرگس بهت زده خواهید شد.

در بخشی از کتاب پیچیده به هیچ (عشقه 2) می خوانیم:

پرستار همان طور که دارو را با سرنگ داخل سرم می ریخت زیرچشمی نگاهی به من انداخت و گفت: «برای دکتر مجد، قصهٔ حسین کرد شبستری تعریف می کردی، دم غروبی؟» (جوابی ندادم) ادامه داد: «ویزیت های دکتر مجد معمولاً ده دقیقه ای است اما عصری حدود یک ساعت توی این اتاقک جاخوش کرده بود و پچ پچ می کرد. چی می گفتید این همه وقت؟» (باز هم جوابی ندادم)

پرستار سرنگ را از سرم بیرون کشید و همان طور که درپوش سرسوزن را روی سوزن می گذاشت، ادامه داد: «آن کتاب چی بود زیر بغلش زده بود؟ کتاب قصه بود؟!» (سرم را چرخاندم و ناخواسته با طعنه نگاهش کردم) بی تفاوت به نگاه من گفت: «فکر کن دکتر متخصص قلب و عروق، کتاب داستان بخواند، هر چند که… می گویند از وقتی نامزد خدا بیامرزش رفته، هر کاری بگویی از دکتر مجد بر می آید.» (سرم را چرخاندم و زل زدم به سقف)

پرستار درجه را از داخل جای آن برداشت و پس از چند تکان محکم آن را گذاشت زیر زبانم و در همان حال ادامه داد: «می گویند زنش، یعنی نامزدش، سوپروایزر همین بخش بوده و آوازهٔ عشقشان سر زبان عالم و آدم بوده. می گویند کمتر کارمندی توی این بخش بوده که نداند دکتر مجد و مریم زند چقدر به هم علاقه دارند و خانواده هایشان با این ازدواج مخالفت می کنند. البته این طور که من شنیده ام خانوادهٔ دکتر مجد مشکل چندانی با این ازدواج نداشتند اما خانوادهٔ مریم از آن تُرک های متعصبی بودند که فقط قوم و قبیلهٔ خودشان را برای وصلت قبول داشتند. بیچاره دختر… خدا می داند چه قدر مصیبت کشیده و چقدر کج دار و مریز با این وضعیت ساخته تا بالاخره دکتر مجد توانسته خانواده اش را به این وصلت راضی کند. یکی از بچه ها می گفت روزی که بالاخره خانوادهٔ مریم به این ازدواج رضایت دادند دکتر مجد به کل بیمارستان شیرینی مفصلی داد. شوخی نبوده که، خانوادهٔ دختر تا جایی پیش رفته بودند که می خواستند مریم را از این بیمارستان و این شهر منتقل کنند به شهر و بیمارستان خودشان در تبریز. آن وقت وسط چنین اوضاعی بالاخره دکتر مجد توانسته به هر ضرب و زور و طرفندی که بوده رضایتشان را جلب کند و اوضاع را رو به راه کند اما بیچاره ها عمر خوشی شان دوامی نداشته چون درست سه هفته بعد، یک روز دخترک همین جا وسط همین بخش ناغافل می خورد زمین و پخش کف زمین می شود… یکی دو بار اول همه چیز پای سُر بودن سرامیک ها و خستگی مفرط و کم خوابی گذاشته می شود اما بعد وقتی قضیه چند بار دیگر هم تکرار می شود، مجبور می شود برود پیش دوست صمیمی دکتر مجد و MRI کند…»

دستم را دراز کردم و درجه را از زیر زبانم درآوردم و به سمت پرستار گرفتم. پرستار (آیش) بلندی گفت و آن را نگاه نکرده، سر جایش گذاشت. در این حال فهمیدن این موضوع که هوش و حواسش به من و اوضاع و احوالم نیست، اصلاً کار دشواری نبود.
بعد بی آن که توجهی به مانیتور بالای سر من کند، کارتابل را از روی میلهٔ تخت برداشت و همان طور که با خودکار چیزهایی را داخل آن تندتند می نوشت ادامه داد: «خبر بیماری مریم مثل صدای توپ توی بیمارستان می پیچید و به هفته نکشیده همه می فهمند که مریم MS گرفته است. بعد هم چنان ولوله ای پشت سرشان به راه می افتد و یک کلاغ، چهل کلاغ دهن به دهن می گردد و نیش و کنایه ها به اسم ترحم و دلسوزی دوره شان می کند که عاقبت مریم عاصی می شود و خودش را می کُشد و اعلامیهٔ ترحیمش می شود نقطهٔ پایان ماجرای عاشقانه ای که با دکتر مجد داشته است. ماجرای عاشقانه ای که سال های سال نقل محفل همهٔ پرسنل این بیمارستان بوده و مثل قصهٔ هزار و یک شب سرگرمشان کرده بوده است.»
زیر لبی گفتم: «خدا رحمتش کند.»
صفحات کتاب :
390
کنگره :
‏‫‭PIR8134 ‭/ف3456‏‫‭پ9 1393
دیویی :
‏‫‭8‮فا‬3/62
کتابشناسی ملی :
3341550
شابک :
‫‭978-964-236-564-7
سال نشر :
1393

کتاب های مشابه پیچیده به هیچ