کتاب زندگیت رو بساز و بساز نوشته عاطفه دوست محمدی منتشر شده در نشر متخصصان است. این کتاب اولین جلد از سه گانه کتاب زندگیت رو بساز و بساز است.
کتاب زندگیت رو بساز و بساز تنها کتابی است که درد و رنج حاصل از بلوغ درونی را به ملموس ترین روش ممکن به مخاطب انتقال میدهد تا به آنها بفهماند که نسل ناپخته اگر بخواهد رشد پیدا کند، چه طور هفت نسل که هیچ، هفتاد نسل از جد و آبائش باید جلوی چشمانش بیاید تا بالغ شود؛ بنابراین درک این موضوع برایشان سخت است و نمیخواهند بپذیرند که چه مسئولیت عظیمی بر دوششان است؛ برای همین است که از آگاه شدن واهمه دارند.
اگر این کتاب را تا آخر خوانده اید، به خود ببالید؛ چراکه هر کسی از عهده آن برنمی آید، تنها آنانی میتوانند این کتاب را تمام کنند که می دانند اگر از خود شروع نکنند، این درد را به فرزندان و نسل های بعدیشان هم انتقال میدهند، پس پیه این درد را به تن خود میمالند تا آن ها در آسایش زندگی کنند. خوشحال باشید؛ چون در ابتدای کتاب خیلی بهتان سخت نگرفتهام.
به قول دوست و همراه عزیزم، کتاب مثل یک دارو می ماند و همانطور که یک دارو ابتدا روش مصرفش به مخاطب ارائه می شود و سپس به عوارضش اشاره می گردد و اگر تا آخرین دوزش مصرف نشود، بی فایده است، در این کتاب هم ابتدا راهکارها و بعد عوارض اجتناب کردن از آن ها برای خواننده گفته شده و زمانی مؤثر واقع میشود که تا آخرین برگش پیش بروید و اتفاقا سختی کار در آخرین بخش هر قسمت آن است؛ چراکه مانند آیینه ایست که بدون رحمی اشتباهاتتان را به چشمتان میآورد و آنجاست که شما خودتان را محک میزنید که آیا پس از این میتوانید راه درست خود را پیدا کنید یا نه.
آیا به تمامی جنبه های زندگیتان سیطره دارید؟ آیا می پندارید که به تمام افکارتان کنترل دارید؟ به این سؤالی که می پرسم، بیشتر دقت کنید، آیا فکر می کنید با آزادی و اختیار تام، انتخاب می کنید و دست به عمل می زنید؟ اگر جوابتان آره است، به این سؤال پاسخ دهید، آیا بدبختیهای دیروز و امروزتان به انتخاب و اختیار عمدی شماست؟ شما به عمد خواستید در زندگی مصیبت بکشید؟ به عمد به خود و دیگران صدمه زدید؟ عشقی که از روز اول در چشمانتان مانند یک الهه بود چه طور الان چنین دیوسیرت است و عمرتان را تباه کرده؟ آیا از همان ابتدا به عمد این دیو را وارد حریم خود کردید؟
برخلاف تصورتان که می پندارید کنترل تمام جنبه های فکری در زندگیتان را دارید و به صورت کاملا آزاد و سنجیده دست به انتخاب میزنید، باید بهتان بگویم که اینطور نیست و شما فقط به بخش کوچکی از اتفاقات پیرامون و درونیتان سیطره دارید و اختیار و انتخاب هایتان زندانی ناخودآگاه شماست که در لحظات تصمیم گیری این توهم را برایتان ایجاد میکند که شما راننده ی مسیر پرپیچ و خم زندگیتان هستید و فرمان این ماشین هم در دستان خودتان است و شما هم با لبخند رضایتی بر لب اقدام به تصمیم گیری و عمل میکنید؛ درست مانند بزرگسالانی که مشغول بازی کردن هستند و کودکی مزاحمشان میشود و میخواهد در بازیشان شرکت کند و بزرگسالان هم برای ساکت کردنش به آن یک دسته بازی میدهند که اصلا به دستگاه وصل نیست و کودک هم با خوشحالی و ذوق تمام دکمه های دسته ی بازی را میفشارد.