کتاب چهار فانوس، اثر سعید تشکری؛ در چهار فصل به روایت بخشهایی از زندگی، نمایندگان خاص امام زمان (عج) و زوایای پنهانی آغاز عصر غیبت و فضای بحث برانگیز نیابت ایشان پرداخته است.
اگر کارت اشتباه باشد چه؟
گفت:
_ من مأمور به وظیفهام؛ به آنچه یقین دارم عمل میکنم. امروز عقلم به من میگوید درستترین کار همین است و همین مرا از هر گناه و اتهامی مبرا میکند. من تحقیق کردهام.
_ اما اینها دلیل نمیشود که عجله کنی.
_ کدام عجله؟ چه میگویی؟ مدتهاست از مرگ دومین سفیر، محمدبنابومحمد گذشته. من با آدمهای مختلفی صحبت کردهام. تصمیم امروزم حاصل دهها شب بیدارخوابی است و ساعتهای بیشماری حرف و سخن و مباحثه و مجادله کردهام.
_ از کجا معلوم آنچه شنیدهای راست باشد؟ شاید همهاش قصهبافی و دروغپردازی دشمنان باشد. مگر این علی نبود که بعد از شهادتش گفتند مگر او هم نماز میخوانده که در مسجد ضربت خورده؟
_ این دو مثال با هم قابل قیاس نیستند.
_ قیاس من معالفارق است یا رفتار تو؟
_ منظورت چیست؟
شنید:
_ روشن است؛ تو شتابزده عمل میکنی، نمیخواهی صبر کنی، نمیخواهی بیشتر جستوجو کنی، نمیخواهی به دنبال حقیقت بروی.
_ حقیقت کجاست؟
_ در دستانت؛ بگرد و آن را بیاب محمدبنفضل!
نفسهایش به شماره افتاده بود. از خواب پرید. تمام صورت و بدنش خیس بود. نمیدانست خواب بود یا بیدار، کابوس بود یا رؤیایی صادقه. این چه هنگامهای بود که در آن گرفتار آمده بود؟
سر از بالش خیس از عرق برداشت و چشمش خیره ماند به شمشیر زهرآگین در غلاف که بر دیوار آویزان بود. همین امروز آن را گرفته و سکهای در عوض کار خوب زهر فروش پرداخته بود. شنیده بود همین که شمشیر خراش کوچکی ایجاد کند رهایی از مرگ ناممکن خواهد بود.. .