برعکس، من وقتی به آسفالت می رسم، نفسی می کشم و پایم را می گذارم روی گاز، او خاک که می نشیند روی صورتش، تا ناچار نباشد، پاکشان نمی کند اما من ...
وقتی می رفتیم جاده فکه و بر میگشتیم از بس خاک به سرو صورتمان م نشست، می گفتم: غسل جاده فکه واجب شد!
بعد هم می رفتم حمام و لباس هایم را عوض می کردم ولی حسن با اینکه به قول بچه ها،" آقا مهندس از خارج آمده " بود می گفت: من به این خاک ها علاقه دارم! این ها تبرک است! وقتی وارد آسفالت می شوم، دلم می گیرد!
کنگره :
PIR۸۲۲۳ /ھ۶۶ک۹ ۱۳۹۱
شابک :
978-600-6033-69-3