امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
36,000
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب سخنرانی‌ های یک بیکار

کتاب «سخنرانی‌های یک بیکار» مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه نوشته علی بهروز است که در نشر متخصصان منتشر شده است.

گزیده کتاب سخنرانی‌ های یک بیکار

- بشکنید!

- چه چیزی را ای پدر؟

- سرمن را! آخر این هم سؤال است؟

- نه خیر پدرجان، جمله شما امری بود. حال دستور می‌دهید چگونه سرتان را بشکنیم؟

- گویا شما فرزندان پاک‌نیت، قصد جانِ منِ رو به موت را کرده‌اید. بی دلیل نیست که شما را جمع کرده‌ام. آن چوب‌هایی که آنجا هستند را می‌بینید؟ هرکدام یکی را برداشته، بشکنید.

- شکستیم.

- حال دو چوب روی هم گذاشته بشکنید.

- شکستیم.

- حال سه چوب.

- شکستیم

- حال چهار چوب.

- پدر جان اجازه بدهید من پتک را بیاورم!

- پتک می‌خواهی چه کار ای پسر؟

- می‌خواهم چهارچوب درب خانه را خراب کنم.

- بنشین سرجایت ابله! که به تو گفت چهارچوب را خراب کنی؟ من گفتم چهار چوب، چهار عدد چوب.

- حالا فهمیدیم، الان می‌شکنیم... پدرجان نشکست.

- هان!!! می‌بینید ای پسران من؟ حال پنج چوب را امتحان کنید.

- پدر جان وقتی چهار چوب نشد، پنج چوب هم نمی‌شود!

- حال وقت آن رسیده که در این شب سرد و سوزناک درس مهمی را به شما بیاموزم.

- ما بگوش هستیم ای پدر. چیست آن درس و اندرز مهربانانه؟

- می‌خواهم به شما این فرصت را بدهم که خود آن را حدس بزنید که گفته‌اند: اگر انسان خودش درسش را بیاموزد، هرگز فراموش نکند.

- ای پدر راهنمایی‌مان کن.

- بیست سؤالی که نیست ای فرزند. هدف این کار من چه بود؟

- پدر جان با توجه‌به سخنان خردمندان، گفته‌اند که اگر گروه یا افراد با هم متحد نباشند، به‌راحتی پراکنده می‌شوند. به‌گونه‌ای که هر یک چوب، مصداق انسانی است که بدون حضور دیگران، نمی‌تواند به آنچه که باید، تبدیل شود. با به‌هم‌پیوستن هر انسان با دیگری، قدرت آن‌ها در مقابله با فشارهای ناشی از نبود انسجام کاسته می‌شود. تا هنگامی که به قدری قدرتمند و متحد می‌شوند که به‌راحتی نمی‌توان کمر آنان را خم کرد. اما هیچ‌گاه نباید فراموش کرد که ممکن است در بین چوب‌ها، چوب‌هایی وجود داشته باشند که از ظاهرشان چیز عجیبی پدیدار نباشد، اما در باطن پوسیده‌اند و فقط به اعضا اضافه می‌کنند، کما اینکه ممکن است به دیگران نیز آسیب برسانند.

- احسنت فرزندان من، احسنت بر شما. حقا که شما فرزندان راستین من هستید. بااین‌حال، این‌ها چیزی نبودند که من مدنظر داشتم.

- پس چه چیزی در پشت این چوب‌ها نهفته بود ای پدر؟

- چه چیزی نهفته بود؟ سرما نهفته بود! پسر جان تا مغز استخوانم یخ زده! این‌ها هیزم بودند که آورده بودم.

صفحات کتاب :
117
کنگره :
‏‫‭PIR۸۳۳۵‬‬
دیویی :
‏‫‭۸‮فا‬۳/۶۲‬‬
کتابشناسی ملی :
9402401
شابک :
9786227540239
سال نشر :
1402

کتاب های مشابه سخنرانی های یک بیکار