کتاب خانواده و کودکان، اثر احمد بهپژوه؛ بخشی از شناختها و دانشهایی که ضرورت دارد هر پدر یا مادر دارای فرزند معلول در عصر حاضر بشناسد و به کمک آن مهارتهای لازم را کسب کند، ارائه میدهد.
انسان، به حکم فطرت خود تشنۀ شناخت است و همواره می خواهد بداند، بشناسد و پدیده ها را تفسیر کند. در این راستا اکثر پدران و مادران تمایل دارند هر وقت فرصت کردند دربارۀ نقش ها و وظایف خود بیشتر آگاه شوند و دربارۀ تعلیم و تربیت فرزند یا فرزندانشان به تفکر بپردازند. بدیهی است شناخت، لازمۀ هر حرکت هدفمند و جهت دار است و در این رهگذر تنها سرمایۀ ارزشمند انسان، قدرت اندیشیدن و تفکر اوست که می تواند تحول ایجاد کند و انسان را تولدی تازه بخشد (افروز، 1390).
شناخت به معنای آگاهی است و قرآن مجید صریحاً به ما می فرماید:"از آنچه بدان علم و آگاهی نداری، پیروی مکن" (سورۀ اسرا، آیۀ 36). همچنین در روایات ائمه معصومین (ع) علم و دانش به عنوان غذای روح معرفی شده است. در نگاه اسلام، مرزی برای علم و شناخت وجود ندارد، به طوری که خداوند به حضرت رسول اکرم (ص) می فرماید:" و بگو پروردگارا بر علم من بیفزای" (سوره طه، آیه 114).
کودکان با آسیب بینایی، یکی از گروههای عمدۀ کودکان استثنایی را تشکیل میدهند که به آموزش و پرورش ویژه و خدمات ویژه نیاز دارند. نابینایی، مانند اکثر اختلالها، درجات متفاوتی دارد و در یک پیوستار خفیف تا عمیق در نوسان است. کودک نابینا، کسی است که محیط اطراف خود را نمیتواند به خوبی ببیند، اما با حواس دیگر خود (شنوایی و لامسه) جهان خارج را درک میکند و میفهمد. هر چند که کودک نابینا میتواند برخی از اشیا را به وسیلۀ باقیماندۀ بینایی خود ببیند (هوارد، 2000).
بینایی، یکی از مهمترین حواس آدمی است که بدون آن بسیاری از سازگاریهای انسان با محیط دستخوش اختلال و تأخیر در تحول فرایندهای ذهنی میشود. بینایی و نابینایی، دو انتهای یک پیوستار پیچیده، به مثابه دو روی یک سکه است که تحسین یک روی سکه نباید به آزردن روی دیگر منجر شود.
یکی از تواناییهای مهم که به شدت تحت تأثیر بینایی قرار دارد، تحرک و جهتیابی است. این توانایی به منزلۀ یکی از اساسیترین تواناییهای انسان برای سازگاری با محیط تلقی میشود. تردیدی نیست که ضعف یا فقدان بینایی تا حدی موجب محدودیت در یادگیری و کسب تواناییهای شناختی فرد و بالطبع محدودیت در تعاملات اجتماعی و بالاخره تأخیر در رشد اجتماعی میشود (به پژوه و همکاران، 1386؛ تیلور و استرنبرگ، 1989).