کتاب ققنوس سوخته، خاطراتی از شهید بهروز فلاحتپور است. بعضی آدمها قصه زندگی شان فراتر از مرزهای سرزمینشان است. اصلاً به این عالم نیامده اند که روزمرگی کنند و معمولی بمیرند. ازقضا همین بعضیها میشوند نشانه دیگرانی که برای توجیه دنیازدگی شان به هر ریسمانی متمسک می شوند. بهروز برای جبهه حق، حد و مرزی نمیشناخت. فرقی نمی کرد کجای این جهان ایستاده است. دوربینِ روی دوشش او را جستجوگر صحنههای بکر میادینِ محکِ روزگار کرده بود.
دوستان مسجد و جبهه، مهدی صدایش می کردند؛ اما برای ما بهروز بود. نیمهی شعبان سال 1363 وقتی از جشن مسجد به خانه برگشت، شیرینی به دست آمد. با تبسمی که بیشتر وقت ها به لب داشت، در جعبه را باز کرد و گفت «من امروز اسمم رو تغییر دادم؛ می خوام همه از امروز من و مهدی صدا بزنند. » خواهرها و برادرهایش سر به سرش گذاشتند و گفتند «تو بهروزی، مهدی قلابی که قبول نیست. » ما در خانه همان بهروز صدایش میکردیم.