کتاب من یکدانه گندمم نه برگ چغندر حاصل تلاش خانم نادیا خیّری، جوان سختکوشی است که دست به قلم برده و حاصل تخیل اندیشهاش را در این صفحات و در قالب یک داستان کوتاه به تصویر کشیده است. در سرتاسر داستان تلاش خستگیناپذیر و همراه با امید یک دانهی گندم برای رسیدن به هدفی والاکه همان رشد ، بالندگی، ثمربخشی و اثرگذاری است، موج میزند و در نهایت به هدف و خواستهی خود دست مییابد . امید است که این گامهای کوچک، رسیدن به هدف والای بالیدن نونهالان و نوجوانان نوپای این سرزمین و به بار و برگ نشستن آنان را نزدیکتر کند.
آسمان صاف و آفتابی بود . ابرهای نرم پنبهای پیراهنش را زیباتر کرده بودند و سنجاق سینهی زرینش در میان آنها با درخشش چشمگیری خودنمایی میکرد. صدای آواز گنجشکها از لابهلای شاخههای درختان به گوش میرسید.عطر و بوی گلها و چمنها سراسر باغ را در برگرفته بود .احساس خفگی میکردم، گونی گندم کمی تنگ بود وهر لحظه امکان داشت در میان دانههای گندم دعوا رخ دهد.دانههای سمت راستی از یک سو و سمت چپیها از سویی دیگر برای راحتتر شدن جایشان فشار میآوردند، بالا و پایینیها را هم که اصلا نگویم.