اسما خمر درمورد نوشتن این کتاب چنین میگوید: «من اسما هستم و قرار هست که در ادامه این کتاب با هم تمرین کنیم و راه و روش اینکه نقطهضعفهایمان را تبدیل به آن چیزهایی بکنیم که دوستشان داریم و یا آنقدری برای ما ضرر دارند که باید آنها را از بین ببریمشان، یا چه کارهایی باید انجام بدهیم که نگذاریم آدمهای اطرافمان با استفاده از آن ما را وادار به کارهایی که خودشان میل دارند، بکنند و اینکه چه کارهایی انجام دهیم که اصلاً نقطهضعف به وجود نیاید و شکل نگیرد که باعث اذیتکردن شما بشود.
جملاتی که در این کتاب میخوانید، نظر شخصی و تجارب زندگیام و نتیجه تحقیقات و پرسشهایم هست، با شنونده یا خواننده بهطور واضح سخن میگویم تا قابل درک بهتری باشد.
گاهی از زندگی، اتفاقاتی برای ما رخ میدهد که واقعاً ما انتظار نداریم؛ شاید این اتفاق نباید رخ میداد و این فکری که نباید رخ میداد، از نظر خودمان هست، به دلیل اینکه حالا شاید سنمان کم بوده است و یا اینکه آمادگی لازم را برای این اتفاق نداشتیم، حالا چه آن اتفاق خوشایند باشد چه ناخوشایند، ولی مثل اینکه ما همه از زمانی که به دنیا آمدیم، با اتفاقات قرارداد بستهایم و شاید برای همین هست که الان بهاندازه خوشحال و خوشبخت هستیم و قرار هست در آیندهای نهچندان دور دوبرابر تلخیهای زندگیمان خوشبختتر شویم؛ البته به شرط اینکه نقطهضعفهایمان را نابود و اینکه تلاش کنیم تا این خوشبختی سزاوار همهٔ ما باشد، اگر امروز تو سخت و تلخ هست، تو روی امروزت تمرکز کن و این را بدان خیلی قوی هستی بیشتر از آنچه که بدانی و بفهمی همهی انرژیتان را بگذارید تا زمانیکه به خوشبختی رسیدید، به خودتان بگویید این واقعاً برای من است و من لیاقت همین و حتماً بیشتر از این را داشتم و دارم و اینکه اینهمه زیبایی از طرف زندگی سزاوار من است.
آنقدر از نقاط ضعف نوشتهام که از آن بیزار شوید و آنقدر درباره نقاط قوت زیبا نوشتهام که عاشقش شوید و بین این دو شمایید که باید انتخاب کنید چه چیزهایی ترسناک و چه چیزهایی دلنشین شود برای شما.
باید باور داشته باشی که تو به اون چیزی که میخوای، قطعاً میرسی.
نمیدونم از کجا شروع کنم! مطالب زیادی در ذهنم موج میزند، اما میخواهم با یک سوال شروع کنم.
نقطهضعفهایت چیست؟ با خودت مرورشون کن، شاید بگویید اصلاً نقطهضعفی وجود ندارد و اینکه خیلی زیاد نقطهضعف دارید و شاید در حد دو یا سه نقطهضعف است.
لطفاً یک کاغذ و خودکار در کنار خودتان داشته باشید، سوالاتی که از شما میپرسم، بنویسید. اجباری نیست! هرروز این نوشتههایتان را بخوانید. فقط میخواهم بدانید نقطهضعف شما چیست؟ و چه نقطهضعفهایی نباید باشند.
فکرکردن که چیز بدی نیست. قبل از هر کاری اگر فکر کنیم، از نقطهضعفهای احتمالی دور میمانیم و باعث میشود انتخابهای دوستداشتنیتری داشته باشیم، اگر قبل حرفهای مهم و تصمیمهای سرنوشتساز، بهخوبی فکر نکنیم، آن حرف بدون فکر یا دروغ میشود یا یک اشتباه بزرگ که باعث نقطهضعف میشود، بعضیوقتها هم انتخابی در ثانیه میکنی که شاید فرصت نداری یا شانسی انتخاب کردی و خلاصه فکر نکردی؛ همین میشود یک ترس، ترسِ از اینکه نکند اشتباه کرده باشم و ای کاش کمی فکر میکردم، ترس هم در اینجور مواقع میشود نقطهضعف؛ هرچند کسی نیست کار اشتباهی نکند، اگر هم باشد کمپیداست. کارهای اشتباه که از قصد نبوده و اتفاقی رخ داده است و مثل چالهای ناگهان سبز شده است، باعث قویشدن و استواری ما میشود. باعث میشود آدمها دقیقتر عمل کنند و سرسختتر پیش بروند.
ما، هم نقطهقوت، هم نقطه میانی و مهمترین آنها نقطهضعف داریم، میخواهم اول از خوبترین شروع کنم که نقطه قوت هست. یک نوع ویژگی هست که به ما حس خوبی میدهد؛ حسِ زندگیکردن و شادبودن، قویبودن و حس دوستداشتن، مثل این میماند که یاد داری پرواز کنی و زندگی ازت میخواهد که تو پرواز کنی تا آن تمام شادیها را به پایت بریزد و تو چقدر خوشحال میشوی که پرواز را به بهترین شکل یاد داری از جان و دل دوستش داری.»