گوشیهای آرمی داستان کودک و نوجوان نوشته خانم نسیبه استکی و منتشر شده توسط انتشارات عهدمانا میباشد.
ریحانه دختر نوجوانی که در آرزوی خرید گوشی تلفن همراه به سر میبرد و همین آرزو او را درگیر ماجراهای دیگری میشود.
ریحانه پشت نیمکتش نشسته بود و کتاب میخواند. داستان، تازه به جای جالبش رسیده بود و نمیتوانست رهایش کند. البته این کتاب دوستیِ او وسط زنگ تفریح، دلیل دیگری هم داشت. اگر کتاب نمیخواند چه کار میکرد؟ هیچ کس طرفش نمیآمد تا با او حرف بزند و بازی کند. با اینکه ریحانه با همه مهربان بود، هرچه میگفتند به حرفشان گوش میداد، خوراکیهایش را بهشان میداد، ولی با این حال، بیفایده بود. تنها دوستی که داشت، مبینا، بغل دستیاش بود، که او هم گاهی مجبورش میکرد تکالیفش را برایش بنویسد.
زنگ تفریح که میشد همۀ بچه ها باهم بازی میکردند و میخندیدند، ولی هیچ کس توجهی به ریحانه نمیکرد. انگار که اصلا وجود نداشت. خودش هم دیگر به این وضعیت عادت کرده بود.
ریحانه کتاب را ورق زد و رسید به قسمتی که دختر قهرمان داستان برای اولین بار ملکۀ بدجنس سرزمین قرمز را میبیند. محو کتاب شده و نفسش بالا نمیآمد که یک دفعه مهسا، خوشگل ترین و البته فیسوترین دختر کلاس وارد شد و با صدای بلندش فریاد زد: «گوش کنید. همۀ حواسا به من.»
بچههای کلاس چرخیدند سمت او. ریحانه هم باتعجب سرش را بالا گرفت. میدانست که دوباره او موضوعی برای پز دادن به بقیه پیدا کرده است. مهسا درِ کلاس را بست و کنار تخته ایستاد: «یه چیزی میخوام بهتون نشون بدم. فقط اگه بفهمم کسی به خانم معلم چیزی گفته حسابش رو میرسم. فهمیدید؟»
بچهها بلۀ بلندی گفتند. همه به جز ریحانه که لبهایش را آرام تکان داد و بلۀ آرامی گفت. میدانست کار درستی نیست، ولی دلش نمیخواست برخلاف گفتۀ مهسا کاری کند. میترسید ناراحت شود. برای همین تصمیم گرفت هر اتفاقی که افتاد، چیزی به خانم معلم نگوید. شاید این طوری میتوانست با مهسا دوست شود.