کتاب درمان افسردگی (سرماخوردگی روانی) نوشته گیلیان باتلر و تونی هوپ، تکنیک های درمان افسردگی را به صورت گام به گام آموزش می دهد.
افسردگی سایه ی سیاهی است که روحیه ی انسان را ضعیف و شادمانی را از او سلب می کند. هنگامی که کسی به افسردگی دچار می شود، روابط او با اطرافیان کاهش می یابد و گوشه گیر و انزوا طلب می گردد و متأسفانه، دوستان و نزدیکان نیز غالبا از وی دوری می گزینند چرا که می ترسند انگشتان سرد فرد افسرده، روح آنان را نیز منجمد سازد، همین عامل باعث تشدید افسردگی می شود و فرد احساس گناه و ضعف می کند و به این ترتیب در گرداب افسردگی اسیر می شود.
همان طور که گیلیان باتلر (Gillian Butler) و تونی هوپ (Tony Hope) در این کتاب اشاره می کنند، افسردگی نوعی غم و اندوه و کاهش بیش از حد سطح شادمانی به خاطر موضوعی است که اهمیت آن را ندارد و همه ی افراد به طور طبیعی، گاه خوشحال و گاه ناراحت می شوند ولی این فرودهای خلقی در حالت طبیعی به اندازه ای شدید نیست که انسان را دچار افسردگی نماید و به وی لفظ «افسرده» یا «دپرس» اطلاق گردد. اگر مشکلات را پیش از شدت یافتن آن ها به خوبی بشناسید و سپس بررسی کنید، بهتر و راحت تر می توانید با آن ها مبارزه نمایید و پیروز شوید. بنابراین اگر بدانید افسردگی واقعا چیست بدیهی است که بهتر می توانید راه حل آن را بفهمید و اجرا نمایید.
در حد فاصل بین یک خلق گرفته و غمگین و یک افسردگی حقیقی، مرز مشخص وجود ندارد و با ارقام و اعداد نمی توان مقداری برای هر کدام تعیین نمود تا به طور مشخص، وضعیت خلقی تعیین گردد. در واقع، غمگینی طبیعی را می توان یک سایه ی آبی رنگ دانست که به تدریج به سرمه ای و سپس به سیاه می گراید و وقتی کاملا تیره می شود، افسردگی نامیده می شود، برای شناخت و درمان به موقع افسردگی باید با حالات و فشارهای زودرس آن ها آشنا بود لذا بهتر است به احساس ها و افکار به خوبی توجه کنید و حتی آن ها را یک به یک، بر روی کاغذی بنویسید تا به خوبی تفکیک و مشخص شوند.
هرگز نباید از این که احساس های افسرده در شما وجود دارد خود را سرزنش کنید یا دیگران این کار را بکنند زیرا باعث تشدید افسردگی خواهد شد. افسردگی یک اختلال عمدی نیست که فردی با دست خود ایجاد کرده باشد بلکه عارضه ی روانی ناشی از فشارهای روحی است که طی دوران دراز مدت عمر در ساختار روانی انسان رسوخ نموده و سرانجام به دنبال یک حادثه ی ناراحت کننده، همچون آتش از زیر خاکستر زباله می کشد و تظاهر می نماید.
فرد افسرده احساس پوچی می کند. زندگانی را بی هدف و پایانش را مرگ بی نتیجه می بیند. هر کار و فعالیتی به نظرش پوچ و واهی می رسد. هر تفریح و سرگرمی برایش تکراری و کسالت آور است نمی خندد. احساس فشار روانی می کند. خیلی کم حرف می زند. گوشه گیر است. از درس و کار کناره می گیرد. فعالیت های اجتماعی وی به شدت کاهش می یابد. ممکن است احساس گناه و تقصیر نماید و مثلا از کاری که حتی سال ها پیش انجام داده احساس عذاب وجدان شدید نماید.
احساس می کند از هر حرف یا عملش، افرادی را رنجیده خاطر نموده است. فرد افسرده معمولا کم اشتها است ولی شب به راحتی به خواب می رود (بر خلاف افراد مضطرب) اما صبح زود از خواب می پرد. احساس ضعف جسمانی دارد. خود را تنها و بی یار و یاور احساس می کند. ممکن است گاه به فکر خودکشی بیفتد و در موارد بسیار شدید بیماری حتی فرد ممکن است اقدام به خودکشی کند.
مکررا آه می کشد و بسیار گریه می کند. احساس خستگی و ناتوانی دارد. رمق برخاستن و رفتن به جایی یا انجام فعالیتی را در خود احساس نمی کند. بسیار بدبین شده و تصور می کند اوضاع موجود به هیچ وجه رو به بهتر شدن نخواهد رفت و کاملا ناامید است. احساس می کند فردی بی فایده است. قدرت تمرکز حواس و تصمیم گیری وی بسیار کاهش می یابد. حتی ممکن است بدنش سرد باشد و احساس سرما نماید. میل جنسی وی نیز به شدت کاهش می یابد و از فعالیت جنسی سرباز می زند.
در بخشی از کتاب درمان افسردگی (Managing your mind) می خوانید:
اگر دچار احساس افسردگی هستید باید بدانید که خلق آدمی، چه با مکانیسم روانشناختی و چه به دلیل تغییرات بیوشیمیایی دچار گرفتگی و پریشانی شده باشد، به هر حال بهبود خواهد یافت. سطح شادمانی روانی انسان همواره متغیر است و وقتی به حداقل خود برسد، به آن افسردگی اطلاق می شود. بنابراین افسردگی هرگز دائمی نیست. البته هنگامی که فرد در میان دیوارهای سیاه و به ظاهر سترگ افسردگی محبوس است تصور می کند که برای همیشه زندانی خواهد ماند و هرگز دوباره احساس های مثبت و خوشایند و امیدواری و شادمانی را تجربه نخواهد کرد، در حالی که چنین نیست و به ویژه اگر قدری همکاری نماید به سهولت از چنگال این شبح رهایی خواهد یافت.
سرعت بهبود و از سرگیری مجدد احساس خوشبختی و سرور، در افراد مختلف متفاوت است و هیچکس از این نظر با فرد دیگر برابر نیست، حتی ممکن است شخص در دو یا چند بار ابتلا به افسردگی، الگوی بیماری اش متفاوت باشد و مدت افسردگی و سرعت بهبود در هر بار با دفعه ی دیگر تفاوت نماید.
در این جا برای روشن تر شدن موضوع، قضیه ی افسردگی یکی از بیماران به نام جان را ذکر می کنیم. او برای مدت ده سال متوالی مرتبا شغل عوض می کرد تا این که سرانجام وارد شغل خرید و فروش ساختمان و املاک گردید و آن گاه احساس کرد تا به حال چقدر مشاغل اشتباهی را انتخاب می کرده است.
جان در هر بهار دچار تجدید حالت ناامیدی می شد و احساس می کرد اوضاع روحی و شغلی و اجتماعی وی هرگز بهبود نخواهد یافت. گویی از دست دادن فرصت های گوناگون و لطمات روحی ناشی از آن ها که طی سال های پیش رخ داده بود، در درون وی انباشته شده و در آغاز هر سال، او می ترسید که فصل بهار، به نوعی شروع سقوط وضعیت روحی وی و نشانه ی آغاز شکست ها باشد و ناخودآگاه تجدید خاطرات و افسردگی به سراغش می آمد. این احساس کاملا درون زاد و خود جوش بود و برای شروع آن عملا نیاز به هیچ رخداد تلخ و مایوس کننده ای نبود.
وضع به همین منوال بود تا این که جان در شغل جدید خود تثبیت شد و موقعیتی مهم و موفق کسب کرد. همین عامل باعث افزایش سطح اعتماد به نفس، خودباوری، شادمانی و خوش بینی وی گردید و در نتیجه این تغییر در شخصیت، تفکر و خط مشی زندگی، خلق وی نیز اصلاح شد. اکنون اگر به دوره های کوتاه و خفیف افسردگی دچار شود در حد طبیعی و بسیار ناچیز هستن و دیگر در فصل بهار، به پاییز نمی اندیشد!
کنگره :
RC۵۳۷/ب۲د۴ ۱۳۷۸
کتابشناسی ملی :
م۷۷-۱۷۸۵۸