محسن ذوالفقاری در کتاب جهادگرد (روایتی از گردشهای جهادی)؛ گاه به شیوهی معمول سفرنامهنویسی-یعنی «چه کردیم و چه شد»ها را روایت کرده-و گاهی بیشتر به آدمها تکیه نموده، آدمهایی که در طول سفر با آنها آشنا شده، یا خودشان بودهاند یا خاطرههایشان.اگر دلتان برای اردوهای جهادی تنگ شده است، کتاب بسیار جذاب و دلنشین جهادگرد پیشنهاد من به شماست.
روستای گل دره (پاتت علیا) ایلام/تابستان 94
بچههای سابقهدار جهادی دانشگاه، وقتی از اردوی برزشآباد برایشان گفتم، آن اردو را جهادی نمیدانستند و متلک میپراندند: - تو رفتی اردوی تفریحی! جهادی یعنی رنگ شهر و خونه رو نبینی! هرچه هم از ابرخشت و سختی ساختش میگفتم، گوششان بدهکار نبود. کمر همت را بسته بودند تا با تخریب آن اردو، من را به اردوی خودشان جذب کنند. اینقدر آن اردو را زدند توی سرم و به برنامهی خودشان ارج و قرب دادند که مجبور شدم برای یک بار هم که شده با آنها بودن را تجربه کنم. هجرت جهادی گلدره، فرصتی برای خودسازی، زمان و مهلت ثبت نام: .. این متن پوستر تبلیغاتی برنامه بود. همیشه و همه جا «اردوی جهادی» معروف بود، ولی در دانشگاه ما: «هجرت جهادی».
تمام پوسترها با این تیتر خورده بود و در همهی گفتگوها این عنوان میآمد. - بریم هجرت جهادی گلدره. - میگن تو این هجرت جهادی، اکثر بچههای قدیمیِ دانشگاه هم هستن. - این هجرت از اون هجرتهاست! شناسایی خوبی قبلش انجام شده. - منطقهی خیلی مستعد و بکریه. چند تا روستا پشت سر هم با فاصلهی کمی با هم هستن که نه روحانی دارن نه دکتر. قراره تو این «هجرت » خانهی عالم و درمانگاه ساخته بشه. از این بازیِ با کلمات خوشم نمیآمد و صرفا جهت روکم کنی و اعصاب به همریزی مسئولین، همهاش کلمهی «اردو» را به کار میبردم. آنها بعد از چند بار تذکر دادن، حریفم نشدند و مرا به حال خودم وا گذاشتند.
معتقد بودند بعدا خودم به فهم واقعی «هجرت» میرسم و ادبیاتم تغییر میکند! بالأخره زمان موعود فرا رسید. مبدأ: پل مدیریت تهران، دانشگاه امامصادق؛ مقصد: روستایی دور افتاده لابهلای کوهها در شهر ایلام، به نام
«گلدره»؛ شاید هم «گلِ دره».. .