«آوازهای خاموش» مجموعه ۸ داستان کوتاه از نویسنده معاصر، محمد عزیزی است. داستان های این کتاب داستان هایی از جنس روزگار امروز است. تنهایی ها، نگرانی ها و وحشت انسان از دستاوردهای زندگی مدرن در برابر از دست دادن زندگی سنتی.فضای روایت داستان های این کتاب هم رئال و هم سوررئال اند؛ و به فراخور موضوع و درونیات قهرمانان، با هم درمی آمیزند.
بخشی از داستان «گردباد» این مجموعه را می خوانید:
«زن دستش را گذاشته بود زیر چانه اش. به دیوار سرد و نمور اتاق تکیه داده بود و به مرد، نگاه می کرد.
مرد «بَرَک» کهنه اش را پوشیده بود. شال «چرکتاب» و نمدارش را دور کمر بسته و کلاهش را به سر کرده بود و داشت تسمه های زمخت ولاستیکی «چیت» هایش را محکم می بست و.
- کجا، توی این ظلمات؟
مرد، چوبدستی اش را از کنار دیوار برداشت. عبوس و گرفته، سرش را پایین انداخت و بی هیچ نگاهی به زن و بچه های قد و نیم قدش، سرشانه ها را خماند و از لای در کوچک، فرسوده و کج و معوج اتاق بیرون خزید.
عقربی قلب زن را نیش زد. نگاهش به دنبال مرد کشیده شد. مرد زیر شُر شُر باران، میان لایهٔ غلیظ، داشت گم می شد.
- کار دارم با تو، صبر کن.»
کنگره :
PIR۸۱۵۱/ز۹۶آ۸ ۱۳۷۸
دیویی :
۳فا۸/۶۲ع۵۸۸آ ۱۳۷۸
کتابشناسی ملی :
م۷۸-۸۳۱