امتیاز
5 / 4.5
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
4,800
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
9,800
نظر شما چیست؟
کتاب هزار و یک شب، قسمت سوم: حمال و دختران ۱، دربارۀ تلاش دختر وزیر، شهرزاد، است که برای زنده ماندن شروع به گفتن داستان هایی پیوسته می کند و هر داستان درمانی برای روح زخم خورده پادشاه می شود. این کتاب توسط جلال نوع پرست بازنویسی شده است.

داستان های این مجموعه در طول تاریخ و توسط افراد مختلف گردآوری شده است. داستان های این میکروکتاب بخشی از هویت جمعی ما به شمار می رود و به شرح قصه ها و افسانه هایی می پردازد که گذشتگان ما درباره ی اسطوره و جهانی که در آن زندگی می کردند، ساخته اند. اصل کتاب به زبان فارسی پهلوی بوده که بعد از ترجمه آن به عربی، متاسفانه نسخه اصلی از بین می رود. اما نکته ای که در پس این هزار و یک شب است، می تواند حکایت امروز هر کدام از ما باشد.

عبداللطیف طسوجی، نویسنده، مترجم و از فاضل های دوره فتحعلی شاه بود. علم ادبی او در زمان خودش به قدری بوده که لغت نامه برهان قاطع را اصلاح کرد. در سال ۱۲۵۹ به دستور شاهزاده بهمن میرزا ترجمه هزار و یک شب از عربی به فارسی را شروع می کند. محمدعلی خان اصفهانی، متخلص به سروش، هم او را در این راه و در تبدیل اشعار عربی به فارسی همراهی کرد. سرانجام در سال ۱۲۶۱ برای اولین بار در چاپخانه سنگی تبریز هزار و یک شب چاپ می شود و تا به امروز هم از همان نسخه طسوجی استفاده می شود.

علی اصغر حکمت استاد ادبیات فارسی و پژوهشگر، کتاب هزار و یک شب را مربوط به پیش از دوره هخامنشی می داند که در هند به وجود آمده و قبل از حمله اسکندر به فارسی (احتمالا فارسی باستان) ترجمه شده و در قرن سوم هجری زمانی که بغداد مرکز علم و ادب بود از پهلوی به عربی برگردانده شده است. اصل پهلوی کتاب ظاهرا از زمانی که به عربی ترجمه شده از میان رفته است.

ترجمه ی فارسی نسخه ی عربی آن در سال ۱۲۵۹ هجری قمری، در زمان محمدشاه قاجار، به دست «ملا عبداللطیف طسوجی» آغاز شد (این کتاب دارای ارزش تاریخی است، اما در کل یک سوم کتاب اصلی را هم شامل نمی شود) و «میرزا محمدعلی سروش اصفهانی» اشعاری به فارسی برای برخی از داستان های آن سرود و برای تعداد دیگری از این داستان ها اشعاری از شعرای بزرگ پارسی گوی انتخاب کرد؛ ترجمه، سرایش و انتخاب اشعار تا زمان ناصرالدین شاه ادامه داشته است. نسخه کنونی فارسی پس از اتمام امور «طبع کتاب» در زمان ناصرالدین شاه به چاپ سنگی رسید.

در بخشی از میکروکتاب هزار و یک شب، قسمت سوم: حمال و دختران ۱ می خوانید:

ای خاتون بدان که دلیل تراشیده شدن ریش چانه و نابینایی چشم من این است: پدرم پادشاه شهری و عمویم پادشاه شهری دیگر بود. روزی که مادرم مرا به دنیا آورد، زن عمویم هم پسری زایید؛ سال ها گذشت و هر دو بزرگ شدیم. من به دیدار عمویم رفتم. پسر عمویم مرا میزبانی کرد و هر گونه مهربانی در حق من به جا آورد. روزی با هم نشسته بودیم و شراب می نوشیدیم. خوردیم تا مست شدیم.

پسر عمویم گفت: از تو خواسته ای دارم که نباید با آن مخالفت کنی. من سوگند خوردم که مخالفت نکنم. قسم های مرا باور کرد و برخاست و برای مدتی از من پنهان شد. وقتی بازگشت، دختری ماه چهره با خود آورد و به من گفت این دختر را با خود به سردابه ی گورخانه ای در گورستان ببرم و منتظر او بنشینیم تا به ما بپیوندد. من نتوانستم مخالفت کنم، دختر را برداشتم و به همان جا بردم که نشانی داده بود. هنوز ننشسته بودیم، پسر عمویم آمد.

کیسه ای گچ و تیشه ا ی و ظرف آبی با خود آورده بود. گوری در میان سردابه بود، آن را شکافت و خاک و سنگش را به سوی دیگر ریخت. تخته سنگی پیدا شد و زیر آن دریچه ای بود که نردبانی در آن وجود داشت. پسر عمویم به دختر اشاره ای کرد و دختر از نردبان پایین رفت. پسر عمویم رو به من کرد و گفت: نیکی را در حق من تمام کن. گفتم: هر چه که بخواهی انجام خواهم داد. گفت: بعد از این که من از نردبان پایین رفتم سنگ را بر دریچه بگذار و خاک بر روی آن بریز، بعد آن گچ و آب را با هم مخلوط کن و ملات بساز و گور را با آن ببند. به شکلی که کسی نداند که این گور شکافته شده است. بدان که یک سال است که من برای ساختن این مکان زحمت می کشم و خواسته ی من از تو همین بود. این را گفت، از نردبان پایین رفت.

من سنگ را روی دریچه گذاشتم و بعد همان کاری که به من سپرده بود انجام دادم. به قصر عمویم بازگشتم. او در شکارگاه بود. آن شب را به سختی و مشقت به صبح رساندم و سحرگاه با هزاران پشیمانی به گورستان بازگشتم. سر در گریبان حیرت، همه جا را گشتم اثری از سردابه نیافتم. تا هفت روز به جستجوی سردابه و گور بودم و آن را پیدا نمی کردم. از دوری پسر عمویم خسته و ناامید شده بودم و غم بر من چیره شده بود. ناچارا از شهر بیرون آمدم و نزد پدرم رفتم.
صفحات کتاب :
115

کتاب های مشابه هزار و یک شب (قسمت سوم)