کتاب او نگاهش را به ارث گذاشت: بر اساس زندگی سرلشکر شهید حسن آبشناسان نوشته گلستان جعفریان، به عنوان بیست و ششمین جلد از مجموعه قصه فرماندهان برای گروه سنی کودک و نوجوان تهیه شده است.
شهید حسن آبشناسان در تاریخ هشتم مهر سال 64 در حالی که فرماندهی لشکر 26 نوهد (نیروی ویژه هوابرد)، فرماندهی قرارگاه حمزه و لشکر 23 نیروهای مخصوص را بر عهده داشت، همزمان با عملیات قادر، که خود طراحی آن را به عهده داشت، در منطقه سرسول بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به شهادت رسید. وقتی خبر شهادتش منتشر شد چهار روز بعد از عاشورا بود. این خبر از رادیو عراق با شادی و مارش پیروزی پخش شد. این مرد بزرگ پس از شهادتش میراثی نداشت جز چهار هزار جلد کتاب و انبوهی از یادداشت های عرفانی که از روح زیبای او سخن می گفت.
به پسرش افشین گفته بود: پسرم، من برای تو پول، ملک و فرش به ارث نگذاشته ام. من در زندگی به دنبال بهتر کردن منزل، وسایل زندگی یا پس انداز پول هایم در بانک نبوده ام. من در زندگی به دنبال ساختن شخصیت خودم بودم. به دنبال شکل گرفتن نگاه و دیدگاهم به دنیا و مسایل جاری در آن، امیدوارم آنچه در من نسبت به دین، اعتقادات و حس بندگی و تسلیم در مقابل پروردگارم محقق شده، برای شما هم توشه ای باشد و چراغ راهی!
بعد از پیروزی انقلاب در سال 1357، حسن از شیراز به تهران آمد. چند ماه بعد که کردستان شلوغ شد، خود را به کردستان رساند و سه ماه و نیم در آنجا بود. او با کشیدن نقشههای نظامی دقیق، محور سردشت پیرانشهر را که پوشیده از جنگلهای انبوه آلواتان، کوههای سر به فلک کشیده و تنگههای پرپیچ و خم بود، از محاصره نیروهای شورشی درآورد. او معتقد بود که در جنگهای چریکی اگر حساب شده و دقیق عمل شود، با کمترین تلفات و ادوات جنگی میتوان دشمن را از درون متلاشی کرد.
جیپ آهو از جاده خاکی پرپیچ و خم وارد گودالی بزرگ شد که اطراف آن را با سیمخاردار پوشانده بودند و تابلوهای منطقه نظامی در لابهلای سیمهای خاردار به چشم میخورد. جلو در ورودی، چیپ آهو توقف کرد. راننده برگهای را که دست سرهنگ بود، گرفت و به دژبان نشان داد. دژبان احترام نظامی گذاشت و اجازه عبور داد. ماشین از جاده باریک و گلآلود عبور میکرد. دو طرف جاده پر بود از ماشینهای اسقاطی، آهنپاره و تانک. سرهنگ از راننده خواست جلو در سولهای که انتهای جاده بود، نگه دارد. سربازی آن طرفتر تانک آسیب دیدهای را تعمیر میکرد. هوا به قدری سرد بود که نفسهایش به صورت بخار از دهان و بینیاش خارج میشد.
نظر دیگران //= $contentName ?>
ای کاش از این ... حسن .. ها امروز میداشتیم...
من این شهید جلیل قدر خیلی دوست دارم متشکر که زنگی ایشون رو قرار دادید خیلی عالی بود...