کتاب شاهجعفر، اثر سعید محمدی، با قلمی شیوا و روان به روایت زندگی جوانی به نام یونس عاشق می پردازد، که کارش استخراج نمک است.
در این روایت، داستان حول محور حمله لشکر مغول به قم میچرخد که اتفاقات مختلفی را بر سر راه یونس قرار میدهد. اگر اهل رمان خواندن هستید، مطالعه کتاب شاهجعفر را از دست ندهید.
آقا سیدجعفر نگران بود. ساعاتی بود حملات مغولها متوقف شده بود. دیدهبانها همه چیز را عادی گزارش کرده بودند، ولی با اخباری که شاهجعفر گرفته بود، میدانست که هدف اصلی مغولها اصلاً شهر قم نیست؛ بلکه آنها به مقصد همدان عازم هستند و سر راهشان به علل مختلفی که اصلیترین آنها، بدگویی و تحریک ناصبیها علیه شهر قم است، قصد فتح قم را هم دارند. این یعنی اینکه نمیخواستند وقتشان را در اینجا تلف کنند و الان دو روز بود که اینجا معطل شده بودند.
سید امیدوار بود که مغولها خسته شوند و زودتر اینجا را ترک کنند؛ اما احتمال میداد که آنها مخفیانه مشغول کاری هستند، زیرا تحرکاتی که نشان از جمع کردن اردو و عزم رفتن در آنها باشد، گزارش نشده بود. یونس و دو نفر دیگر مأمور شدند ضلع شمالی شهر، حاشیهٔ حصار، را بررسی کنند. سه گروه دیگر مأمور بررسی قسمتهای دیگر حصار شدند. یونس و دو نفر دیگر که پدر و پسر بودند به راه افتادند. یک نردبان بلند در دستشان بود که یونس یک طرف و پسر طرف دیگر آن را برداشته بودند. پدر که میان سال بود میان آنها راه میرفت.
از جایی که راه افتادند، هر صد قدم، توقف میکردند و نردبان را کنار دیوار میگذاشتند. در هر نوبت یک نفرشان از نردبان بالا میرفت و با احتیاط، بیرون شهر و پای حصار را نگاه میکرد. فاصله زیادی را رفته و چیز مشکوکی را ندیده بودند. صحبت زیادی بینشان ردوبدل نمیشد. پدر نگران پسرش بود و مدام به او اصرار میکرد که به خانه، پیش مادر و خواهرانش برگردد و مراقب آنها باشد. پسر هم حرفش این بود که او جوانتر است و اینجا بیشتر به درد میخورد و پدر باید به خانه برگردد. در نهایت بحثشان به نتیجهای نرسید. هر دو نفرشان تصمیم بر ماندن داشتند.. .
نظر دیگران //= $contentName ?>
کتاب شاه جعفر نوشته سعید محمدی است که ناشر آن انتشارات کتاب جمکران است. داستان کتاب در اصل از نگاه یک جوان یتی...